المسیر الجاریه :
این دل حریف ناز تو مولا نمی‌شود مهدوی

این دل حریف ناز تو مولا نمی‌شود

نازک دلی شبیه تو پیدا نمی‌شود<br /> این دل حریف ناز تو مولا نمی‌شود<br /> ای ناز تو بهای تمام نیاز من<br /> کالا بدون عرضه تقاضا نمی‌شود<br />
سال ها منتظر روز وصالت هستم مهدوی

سال ها منتظر روز وصالت هستم

سال ها منتظر روز وصالت هستم<br /> چشم در راه تماشای جمالت هستم<br /> گر چه دورم ز تو امّا به خیالم آقا<br /> صبح و شب معتکف کعبه ی خالت هستم
ساحل چشم من از شوق به دریا زده است مهدوی

ساحل چشم من از شوق به دریا زده است

ساحل چشم من از شوق به دریا زده است                <br /> چشم بسته به سرش موج تماشا زده اسـت<br /> جمعه را سرمه کشیدم که مگر برگردی                 <br /> با همان سیصد و دلتنگ نفر برگردی
تا ظهورت چقدر فاصله داریم آقا مهدوی

تا ظهورت چقدر فاصله داریم آقا

تا ظهورت چقدر فاصله داریم آقا<br /> آه از جمعه ی بی تو گله داریم آقا<br /> زلف شب را به سراپای سحر می ریزم                <br /> تا خود صبح به راه تو قمر می ریزم
مرا با عشق خود درگیر کردی مهدوی

مرا با عشق خود درگیر کردی

مرا با عشق خود درگیر کردی<br /> به پایم با غمت زنجیر کردی<br /> بدان دنیای بی تو هیچ باشد<br /> دلم را از زمانه سیر کردی<br /> تو با رفتن به پشت ابر ایام<br /> غروب جمعه را دلگیر کردی
یابن الحسن، اگر چه نهانی ز چشم من مهدوی

یابن الحسن، اگر چه نهانی ز چشم من

یابن الحسن، اگر چه نهانی ز چشم من<br /> در عالم خیال هویدا کنم تو را<br /> گویند دشمنان که تو بنموده ای ظهور<br /> زین افترای محض، مبرا کنم تو را<br />
تو در میان جمعی و من در تفکرم مهدوی

تو در میان جمعی و من در تفکرم

تو در میان جمعی و من در تفکرم<br /> کاندر کجا بر آیم و پیدا کنم تو را<br /> هر صبح جمعه ندبه کنان در دعای صبح<br /> از کردگار خویش تمنا کنم تو را<br />
گر قسمتم شود که تماشا کنم تو را مهدوی

گر قسمتم شود که تماشا کنم تو را

گر قسمتم شود که تماشا کنم تو را<br /> ای نور دیده جان و دل اهدا کنم تو را<br /> این دیده نیست لایق دیدار روی تو<br /> چشمی دگر بده که تماشا کنم تو را<br />
در آن نفس که بمیرم در آرزوی تو باشم مهدوی

در آن نفس که بمیرم در آرزوی تو باشم

در آن نفس که بمیرم در آرزوی تو باشم<br /> بدان امید دهم جان که خاک کوی تو باشم<br /> به وقت صبح قیامت که سر ز خاک بر آرم<br /> به گفت و گوی تو خیزم به جستجوی تو باشم
هر سحر منتظر یار نباشم چه کنم؟ مهدوی

هر سحر منتظر یار نباشم چه کنم؟

هر سحر منتظر یار نباشم چه کنم؟<br /> من اگر اینهمه بیدار نباشم چه کنم؟<br /> گریه بر درد فراق تو نکردن سخت است<br /> خونجگر از غمت ای یار نباشم چه کنم؟