المسیر الجاریه :
وقتی که نیستی تو بهارم بهار نیست مهدوی

وقتی که نیستی تو بهارم بهار نیست

وقتی که نیستی تو بهارم بهار نیست<br /> وقتی که نیستی تو به دلها قرار نیست<br /> این روزهای تلخ که بی تو به شب رسند<br /> آهسته مردن است دگر انتظار نیست
تمام آرزوی ما شده تو را دیدن مهدوی

تمام آرزوی ما شده تو را دیدن

تمام آرزوی ما شده تو را دیدن<br /> هنوز میل نداری به زیر پا دیدن؟<br /> غریبه ایم و کسی حال ما نمی پرسد<br /> میان شهر چه خوب است آشنا دیدن
از بس که از فراق تو افسرده دل شدیم مهدوی

از بس که از فراق تو افسرده دل شدیم

از بس که از فراق تو افسرده دل شدیم<br /> بر سینه نقش نرگس پرپر کشیده ایم<br /> آقایی تو باعث این شد به عاشقی<br /> پا از گلیم خویش فراتر کشیده ایم
هر جا شنیده‌ایم خبر از تو می‌دهند مهدوی

هر جا شنیده‌ایم خبر از تو می‌دهند

هر جا شنیده‌ایم خبر از تو می‌دهند<br /> در طوفشان به شوق رخت پر کشیده‌ایم<br /> از کوی عاشقان چو گذشتیم، با امید<br /> ما از پی‌ات به محفلشان سر کشیده‌ایم
ما آه سرد از دل مضطر کشیده ایم مهدوی

ما آه سرد از دل مضطر کشیده ایم

ما آه سرد از دل مضطر کشیده ایم<br /> بار فراق با مژه ی تر کشیده ایم<br /> همساز روزگار به عشق تو بوده ایم<br /> از دوری تو رنج مکرر کشیده ایم
یک بار می خواهم که مهمانم تو باشی مهدوی

یک بار می خواهم که مهمانم تو باشی

یک بار می خواهم که مهمانم تو باشی<br /> از خاطرات خوب دورانم تو باشی<br /> من آرزو دارم در این تاریکی محض<br /> یک دم بیایی ماه تابانم تو باشی
دنیا چه زیبا می شود وقتی بیایی مهدوی

دنیا چه زیبا می شود وقتی بیایی

دنیا چه زیبا می شود وقتی بیایی<br /> خوشحال زهرا (س) می شود وقتی بیایی<br /> نور تو می تابد به عالم با ظهورت<br /> خورشید رسوا می شود وقتی بیایی
بازآ که باز مردم چشمم ز درد هجر مهدوی

بازآ که باز مردم چشمم ز درد هجر

بازآ که باز مردم چشمم ز درد هجر<br /> در موج خیز اشک چو کشتی شناور است<br /> بازآ که از فراق تو ای غایب از نظر!<br /> دامن ز خون دیده چو دریای گوهر است
بازآ که دل هنوز به یاد تو دلبر است مهدوی

بازآ که دل هنوز به یاد تو دلبر است

بازآ که دل هنوز به یاد تو دلبر است<br /> جان از دریچهٔ نظرم چشم بر در است<br /> بازآ دگر که سایه دیوار انتظار<br /> سوزنده تر ز تابش خورشید محشر است
با آتش فراقت، دود از سخن برآید مهدوی

با آتش فراقت، دود از سخن برآید

با آتش فراقت، دود از سخن برآید<br /> هم دل رود ز دستم، هم جان ز تن برآید<br /> ای شمع انجمن‌ها! در بین جمع تنها<br /> بی آتش تو فریاد از انجمن برآید