چرا خسته نمی شوی؟
رزمندگان اسلام، به خصوص شهیدان ما، اکثراً انسان های پاک و با لیاقتی بودند که در جبهه های جنگ که به فرموده ی رهبر بزرگوارمان حضرت امام راحل، دانشگاه...
Wednesday, February 26, 2014
کمتر به مأموریت برو!
« حاج آقا» مدارس چهارده معصوم( علیهم السلام) را غالباً در حاشیه ی شهر و مناطق محروم احداث کرده اند. از مدیر یکی از این مدارس شنیدم که می گفت:...
Wednesday, February 26, 2014
تا سینه زیر آب!
آرام و بی ادعا بود و در عین حال پر جنب و جوش، می دانستم از بچه های با سابقه ی جنگ است، این را بعدها نه از خودش که از یکی از شهدای گروهان شنیدم...
Wednesday, February 26, 2014
او همیشه جاهای حساس بود!
رادیو عراق اعلام کرده بود در منطقه ی دشت عباس یک تیپ تکاور ارتشی مستقر هستند. عراقی ها از نفوذ ابشناسان و گروه چند نفره اش حیرت کرده بودند. شبها...
Wednesday, February 26, 2014
آرام و قرار نداشت
اولین باری که سعادت دیدار شهید پژوهنده را داشتم، در سال 1361 در دانشکده افسری بود. شهید پژوهنده از جمله فرماندهان ممتاز و موفقی بود که در بین...
Wednesday, February 26, 2014
من خسته نیستم
یک روز گرم تابستان، تریلی کانتینر داری که مواد غذایی حمل می کرد، وارد اردوگاه آوارگان جنگی شد. حاجی در آن موقع رئیس اردوگاه بود. به محض دیدن...
Wednesday, February 26, 2014
خدمت تمام وقت و مخلصانه
به دنبال اعزام گروهی از رزمندگان به جبهه، متوجه می شود آب رودخانه ی هیرمند طغیان کرده و خانه های مردم از جمله خانواده ی یکی از رزمندگان در معرض...
Wednesday, February 26, 2014
اگر کار نیست جای دیگر بروم
بارها و بارها بچه ها دیده بودند که سید محمد زیر حجم عظیمی از بمب های شیمیایی و غیرشیمیایی، سر و صورتش را چفیه می بست و در مدیریت و تخلیه ی امکانات...
Wednesday, February 26, 2014
انعکاس حماسه ها
در راستای انجام وظیفه به عنوان نماینده ی امام(ره) در شورای عالی دفاع( طبق دستور امام«ره») شهید نامجوی موظف بود تا گزارش از ادارات مختلف ارتش...
Wednesday, February 26, 2014
شعر انقلاب اسلامی و دوران پایداری
پیروزی انقلاب اسلامی که حرکتی هدفمند و بر مبنای قیام ارزشمند امام حسین(ع)، برای معرفی دگربار اسلام بود، بیانگر وفاداری به آرمان های اصیل اسلام...
Sunday, February 16, 2014
پیش شما فرمانده نیستم
تا مدت ها روابط مادرم با محمد سرد بود. می رفتیم خانه شان، مامان من را می بوسید، ولی محمد را نه. محمد می فهمید و ناراحت می شد. وقتی بر می گشتیم،...
Sunday, February 16, 2014
باید ناز خانم ها را کشید
در تمام آن سال ها، فقط یک بار یادم می آید که صدایش را بلند کرده باشد. همه شان با هم آمده بودند خانه: آقا کریمی و آقای دستواره و حاج آقای ما....
Sunday, February 16, 2014
خاطراتی از نحوه ی سلوک شهدا در خانواده
سربه سرم می گذاشت. یک سطل آب کردم، رفتم بالای پله ها، گفتم « کیه؟»‌ تا سرش را بالا گرفت بگوید « منم»، آب را ریختم روی سرش و به دو آمدم پایین....
Sunday, February 16, 2014
خودش را لوس می کرد
زمستان که شد برای این که داخل خانه گرم بماند آقا مهدی جلو ایران را پلاستیک زد. شب ها کنار پنجره می نشستم و گوشه ی پلاستیک را بالا می زدم و خیابان...
Sunday, February 16, 2014
دوستت دارم
بگو که خوب هستی و از دوری من زیاد بهانه نمی گیری. برای من هم نبودن تو سخت است. ولی چه می شود کرد، جنگ است و زن و بچه نمی شناسد. نوشته بودی که...
Sunday, February 16, 2014
شهدا در خانه (3)
به خودم دل داری می دادم غذا پختن که کاری ندارد. یاد می گیرم. هفته ی اول ناهار و شام میهمان مادرش بودیم. اولین شبی که می خواستم خودم غذا بپزم....
Sunday, February 16, 2014
شهدا در خانه (2)
هر چند تا روزی که مصطفی شهید شد، تا شبی که از من خواست به شهادتش راضی باشم، نمی خواستم شهید بشود. آن شب قرار بود مصطفی تهران بماند. گفته بود...
Sunday, February 16, 2014
شهدا در خانه (1)
عبدالله با بچه ها خیلی با صبر رفتار می کرد. هرچه می پرسیدند، جواب می داد؛ بابا این چیه؟ اون چیه؟ این چرا این شکلیه؟ سؤال هایی که معمولاً بچه...
Sunday, February 16, 2014
شهدا و مهربانی و همگامی با خانواده (3)
چند وقتی بود توی شرکت پایانه های کل کشور کاری گرفته بود. هر بار می آمد خانه، یا دستش گل و شیرینی بود یا چیزی که شنیده بود برای مادر و نوازدش...
Sunday, February 16, 2014
شهدا و مهربانی و همگامی با خانواده (2)
من حدود چهار سالم بود که پدرم به شهادت رسید؛ لذا چیزی از او به خاطر ندارم و همین مرا بیش تر رنج می دهد. ای کاش! حداقل لحظاتی از بودن با پدرم...
Sunday, February 16, 2014