علی

با سلام -من 21 سال سن دارم دانشجوی ارشد برق هستم و در یک شرکت مهندسی شاغل هستم-و به دختر همسایه مان...

با سلام -من 21 سال سن دارم دانشجوی ارشد برق هستم و در یک شرکت مهندسی شاغل هستم-و به دختر همسایه مان که 19 سال سن داره علاقه مند بودم-هر دو دانشجو هستیم -با توجه به علاقه ای که نسبت به او داشتم تمام جوانب را در نظر گرفتم و تصمیم به ازدواج با او را قطعی کردم-به شماره موبایل خودش تماس گرفتم و موضوع را باهاش درمیان گذاشتم و ایشان گفتند که باید همدیگر را خوب بشناسیم -حدود3ماه رابطه تلفنی داشتیم وهر 2هفته یک بار بیرون باهم ملاقات داشتیم-در این مدت تقریبا شناخت کاملی نسبت به هم پیدا کردیم و تمام علاقه مندی ها خواسته ها نیازها و مسایل و مشکلات و شرایط زندگیمون و هر چیزی که مربوط به زندگی میشد بحث کردیم و به توافق رسیدیم و علاقه دو طرفه هم ایجاد شده بود-بعد ازاین مدت خودش از من خواست که به خواستگاریش بروم ومن گفتم که اگر تصمیم نهایی را گرفته و واقعا به من علاقه دارد به خواستگارش میروم که اوگفت کاملا به تو علاقهمند هستم و تو ایده ال من هستی و من به همراه خانواده به خواستگاریش رفتم و خانواده ها رضایت دادن والان حدود 2ماه است که نامزد هستیم و قرار است 2سال دیگر که درسمان تمام شد عقد و عروسی کنیم-در این مدت که نامزد هستیم نهایت احترام عشق وعلاقه رو به او نشان دادم اما او اصلا توجهی به من ندارد و کاملا نسبت به من بیتفاوت است- همیشه با گل و هدیه به دیدنش میروم اما او حتی تشکر هم نمیکند-او واقعا به من بی اعتنا است و به من ابراز احساسات نمیکند و اشتیاقی به دیدن و صحبت کردن با من ندارد-مثلا اگر 2روز من از او احولرسی نکنم او هم هیچ سراغی از من نمیگیرد-تا وقتی که من ازش درخواست ملاقات نکنم او هم نمیخواد منو ببینه-هرچه دوست داره براش میخرم هرجور دوست دارد لباس میپوشم هرچی لازم داره براش فراهم میکنم اما تاثیر نداشته است-حتی یکبار هم از من نخواسته که به دیدنش بروم یا یک بار هم نشده به من زنگ بزنه همش من باید قراربذارم که گاهی قبول میکنه و گاهی قبول نمیکنه-وقت هایی که با هم هستیم زود خسته میشه و میگه:دیگه بسه بریم خونه-اصلا محبت نداره-با این وجود باز هم گاهی می گوید که من را دوست دارد- وقتی دلیل بی اعتنایی ها و این رفتارش را مپرسم جوابی نمیدهد-در دوران قبل از نامزدی هم همین رفتار را داشت اما میگفت دلیل بی اعتنایی من این است که هنوز مشخص نشده که خانواده ها رضایت دارند و معلوم نیست قطعا با هم ازدواج کنیم-واقعا من از این وضع خسته شده ام و این شرایط برام کسل کننده شده و از نظر روحی کاملا بهم ریخته ام و دچار افسردگی و خستگی روحی شده ام -لطفا هرچه زودتر منو راهنمایی کنید-چکار کنم؟لطفا کامل برام توضیح بدید.ممنون از شما
Saturday, November 27, 2010
الوقت المقدر للدراسة:
موارد بیشتر برای شما

علی

با سلام -من 21 سال سن دارم دانشجوی ارشد برق هستم و در یک شرکت مهندسی شاغل هستم-و به دختر همسایه مان...

علی ( تحصیلات : لیسانس ، 21 ساله )

با سلام -من 21 سال سن دارم دانشجوی ارشد برق هستم و در یک شرکت مهندسی شاغل هستم-و به دختر همسایه مان که 19 سال سن داره علاقه مند بودم-هر دو دانشجو هستیم -با توجه به علاقه ای که نسبت به او داشتم تمام جوانب را در نظر گرفتم و تصمیم به ازدواج با او را قطعی کردم-به شماره موبایل خودش تماس گرفتم و موضوع را باهاش درمیان گذاشتم و ایشان گفتند که باید همدیگر را خوب بشناسیم -حدود3ماه رابطه تلفنی داشتیم وهر 2هفته یک بار بیرون باهم ملاقات داشتیم-در این مدت تقریبا شناخت کاملی نسبت به هم پیدا کردیم و تمام علاقه مندی ها خواسته ها نیازها و مسایل و مشکلات و شرایط زندگیمون و هر چیزی که مربوط به زندگی میشد بحث کردیم و به توافق رسیدیم و علاقه دو طرفه هم ایجاد شده بود-بعد ازاین مدت خودش از من خواست که به خواستگاریش بروم ومن گفتم که اگر تصمیم نهایی را گرفته و واقعا به من علاقه دارد به خواستگارش میروم که اوگفت کاملا به تو علاقهمند هستم و تو ایده ال من هستی و من به همراه خانواده به خواستگاریش رفتم و خانواده ها رضایت دادن والان حدود 2ماه است که نامزد هستیم و قرار است 2سال دیگر که درسمان تمام شد عقد و عروسی کنیم-در این مدت که نامزد هستیم نهایت احترام عشق وعلاقه رو به او نشان دادم اما او اصلا توجهی به من ندارد و کاملا نسبت به من بیتفاوت است- همیشه با گل و هدیه به دیدنش میروم اما او حتی تشکر هم نمیکند-او واقعا به من بی اعتنا است و به من ابراز احساسات نمیکند و اشتیاقی به دیدن و صحبت کردن با من ندارد-مثلا اگر 2روز من از او احولرسی نکنم او هم هیچ سراغی از من نمیگیرد-تا وقتی که من ازش درخواست ملاقات نکنم او هم نمیخواد منو ببینه-هرچه دوست داره براش میخرم هرجور دوست دارد لباس میپوشم هرچی لازم داره براش فراهم میکنم اما تاثیر نداشته است-حتی یکبار هم از من نخواسته که به دیدنش بروم یا یک بار هم نشده به من زنگ بزنه همش من باید قراربذارم که گاهی قبول میکنه و گاهی قبول نمیکنه-وقت هایی که با هم هستیم زود خسته میشه و میگه:دیگه بسه بریم خونه-اصلا محبت نداره-با این وجود باز هم گاهی می گوید که من را دوست دارد- وقتی دلیل بی اعتنایی ها و این رفتارش را مپرسم جوابی نمیدهد-در دوران قبل از نامزدی هم همین رفتار را داشت اما میگفت دلیل بی اعتنایی من این است که هنوز مشخص نشده که خانواده ها رضایت دارند و معلوم نیست قطعا با هم ازدواج کنیم-واقعا من از این وضع خسته شده ام و این شرایط برام کسل کننده شده و از نظر روحی کاملا بهم ریخته ام و دچار افسردگی و خستگی روحی شده ام -لطفا هرچه زودتر منو راهنمایی کنید-چکار کنم؟لطفا کامل برام توضیح بدید.ممنون از شما


مشاور: hassan najafi

دوست گرامی این روند شاید الان طبیعی باشه چون هنوز شما محرم نشده اید . شما هم سعی کنید الان ارتباطتان رسمی تر باشد . به هرحال اگر سعی کرده بودید محرم شده بودید تا ارتباط شما راحت تر باشد خیلی بهتر بود و دیگر نگرانی نبود . شرائط و ویژگی هایی برای مرد و زن الزامی است که با داشتن آن شرایط می توانند برای ازدواج اقدام کنند. بعضی از این شرایط عبارتند از: 1. رشد جسمانی: یعنی زن و مرد آمادگی های فیزیولوژیکی برای ازدواج را داشته باشند. 2. رشد اخلاقی: زن و مرد اصول اخلاقی، از قبیل احترام به یکدیگر، ملایمت در سخن گفتن، گذشت و عفو و اغماض را حتی الامکان رعایت کنند. 3. رشد اجتماعی: زن و مرد باید قادر به ایجاد رابطه اجتماعی بوده و به دیگران احترام بگذارند و نقش و وظایف و مسئولیت های خود را در برابر مناسبات اجتماعی به نحو مطلوب انجام دهند. 4. رشد عقلی: به توانایی و قابلیت اندیشیدن و قدرت تمیز صحیح از غلط اشاره دارد. 5. رشد عاطفی: به توانایی در مورد احساسات منفی و مثبت و بروز نفرت، خشم، عشق و شادی در محدوده مورد قبول اشاره دارد. زن و مرد باید توانایی داد و ستد عاطفی و تبادل مهر و محبت را داشته باشند.



نظرات کاربران
ارسل تعليقاتك
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.