ل

با سلام و خسته نباشید. با خانواده همسرم روابط خیلی...

با سلام و خسته نباشید. با خانواده همسرم روابط خیلی سردی دارم.با اینکه با مادرشوهرم در یک ساختمان هستیم ولی روابط ما درحد سلام و علیک ان هم حدود هفته ای یک بار اونم اتفاقی هست.در طول امسال که نه ماه گذشته یک یا دوبار مهمونی داده.خواهرشوهرم رو هم ماههاست که ندیدم. ولی از همسرم خیلی خوب استفاده میکنند اگه کاری مشکلی پیش بیاد براشون حتی برای رفتنشون به اینور اونور هم زود شوهرمنو صدامیزنند.گاهی دلم برای شوهرم میسوزه.اینقد بازبونشون از شوهرمن کار میکشن که خودش هم نمی فهمه. ولی من ازشون خیلی دورم.گویا من جزخانواده اونا نیستم.یعنی اونا اینطورن خیلی روابطشون سرده.این چیزها خیلی اذیتم میکنه روزبروز از اونا دور میشمو تنفرم هم بیشتر میشه نمیخوام این شرایط ادامه پیدا کنه دوست دارم رابطم دوستانه تر باشه ولی نمیتونم.اینقدر ازشون دور شدم و بدم میاد که از کوچکترین محبت و توجه همسرم خانوادش بدم میاد و فکر میکنم دراون حدنیستن زیرا محبتی بمن و بچم نمیکننو این فقط شوهرمه که به اونها محبت میکنه.اونا غیرازخودشون کسی رو دوست ندارن و فکر میکنن خودشون برحقن و فکر خودشون کاملا درسته. این شرایط اذیتم میکنه.میخوام خیلی چیزا برام مهم نباشه و حساس نباشم و نمیتونم.این چیزااینقدرجمع شده روهم که رابطم باشوهرم هم بدتر شده و از هم دور شدیم شما بگین چیکار کنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
Thursday, November 29, 2012
الوقت المقدر للدراسة:
موارد بیشتر برای شما

ل

با سلام و خسته نباشید. با خانواده همسرم روابط خیلی...

ل ( تحصیلات : لیسانس ، 30 ساله )

با سلام و خسته نباشید.
با خانواده همسرم روابط خیلی سردی دارم.با اینکه با مادرشوهرم در یک ساختمان هستیم ولی روابط ما درحد سلام و علیک ان هم حدود هفته ای یک بار اونم اتفاقی هست.در طول امسال که نه ماه گذشته یک یا دوبار مهمونی داده.خواهرشوهرم رو هم ماههاست که ندیدم.
ولی از همسرم خیلی خوب استفاده میکنند اگه کاری مشکلی پیش بیاد براشون حتی برای رفتنشون به اینور اونور هم زود شوهرمنو صدامیزنند.گاهی دلم برای شوهرم میسوزه.اینقد بازبونشون از شوهرمن کار میکشن که خودش هم نمی فهمه.
ولی من ازشون خیلی دورم.گویا من جزخانواده اونا نیستم.یعنی اونا اینطورن خیلی روابطشون سرده.این چیزها خیلی اذیتم میکنه روزبروز از اونا دور میشمو تنفرم هم بیشتر میشه نمیخوام این شرایط ادامه پیدا کنه دوست دارم رابطم دوستانه تر باشه ولی نمیتونم.اینقدر ازشون دور شدم و بدم میاد که از کوچکترین محبت و توجه همسرم خانوادش بدم میاد و فکر میکنم دراون حدنیستن زیرا محبتی بمن و بچم نمیکننو این فقط شوهرمه که به اونها محبت میکنه.اونا غیرازخودشون کسی رو دوست ندارن و فکر میکنن خودشون برحقن و فکر خودشون کاملا درسته.
این شرایط اذیتم میکنه.میخوام خیلی چیزا برام مهم نباشه و حساس نباشم و نمیتونم.این چیزااینقدرجمع شده روهم که رابطم باشوهرم هم بدتر شده و از هم دور شدیم
شما بگین چیکار کنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟


مشاور: خانم مامن پوش

با سلام و تشکر از انتخاب ما خانم گرامی ، بعضی از انسان ها قادر به شروع یک ارتباط صمیمانه با دیگران نیستند . پس اگر خانواده همسرتان اینگونه نیستند ، شما طور دیگری عمل کنید . هنوز هم دیر نشده است . قدم پیش بگذارید . اول برای خود مشخص کنید تا چه میزان خواهان روابط صمیمانه با آنها هستید . همیشه برای یک رابطه خط قرمز و محدودیت بگذارید . خودتان باشید و برای نزدیک شدن به طرف مقابل نقش بازی نکنید . بیش از خط قرمزتان وارد موارد خصوصیتان نشوید . میتوانید یک میهمانی زنانه ترتیب دهید و همه را بصرف مثلا آش رشته دور هم جمع کنید . به مادر همسرتان نزدیک شوید و به او لبخند بزنید و از او در مورد نکات خانه داری یا آشپزی یا هر آنچه در آن خوب است سوال کنید . گاهی به همراه فرزندتان برای یک دیدار کوچک نزد خانواده همسرتان بروید . یک هدیه کوچک برای او بخرید . روز تولد یا روز مادر فراموشتان نشود . گاه گاه برای ناهار آنها را دعوت کنید . کم کم اعتماد ها جلب خواهد شد ومحبت شکل خواهد گرفت . عشق ورزیدن و محبت یک هنر است و قبل از گرفتن باید آن را تقدیم کرد . در ضمن حتما یک فعالیت هنری انتخاب کنید و هفته ای دو مرتبه به کلاس بروید . خودتان را مشغول کنید تا افکار منفی کمتری به سراغتان بیاید . موفق باشید .



ارسل تعليقاتك
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.