المسیر الجاریه :
ملا حسن حزین خطاط سنندجی
جعفر سلطان القرائی کتاب شناس، نسخه شناس، مصحح، خطاط و نقاش ایرانی
لیفت شقیقه با نخ بدون درد چگونه است؟
حافظ حسین کربلایی تبریزی معروف به ابن کربلایی، مورخ، شاعر و خطاط قرن دهم
تأثیر میکروپلاستیک ها بر سلامت انسان
راهکار هایی برای کسانی که فکر و خیال نمی گذارد بخوابند
سید حیدر حسینی معروف به گُنده نویس
دیر حرف زدن کودک دلیل نگران کننده ای دارد؟
چه کنی وقتی طولانی مدت کنار همسرتی دعوات نشه؟
چه کسانی احتمال دارد دیابت بگیرند؟
خلاصه ای از زندگی مولانا
متن کامل سوره یس با خط درشت + صوت و ترجمه
چگونه تعداد پروتونها، نوترونها و الکترونها را تشخیص دهیم؟
نماز استغاثه امام زمان (عج) را چگونه بخوانیم؟
طریقه خواندن نماز شکسته و نیت آن
چهار زن برگزیده عالم
نماز قضا را چگونه بخوانیم؟
بهترین دعاها برای ختم به خیر شدن معامله کداماند؟
بالاخره تولستوی یا داستایوفسکی؟
پیش شماره شهر های استان گیلان
ادبیات دفاع مقدس
شهدا و رعایت بیت المال (1)
مهدی به عذاب الهی و آتش جهنّم باور قلبی داشت، همین اعتقاد، او را از بیت المال آن قدر دور کرده بود که هیچگاه از آن استفاده ی شخصی نکرد.
ادبیات دفاع مقدس
با هیچ کس تعارف ندارم
آقا مهدی توی اهواز بود. من و برادر سفیدگری هم توی سنگر فرماندهی بودیم. قرار شد برویم از تدارکات یک مقدار خورد و خوراک بگیریم. معمولاً مهمان می آمد و برای پذیرایی یک چیزهایی آماده می کردیم.
ادبیات دفاع مقدس
داوطلب یورش
«یا ایها الذین آمنوا ان تَنصروا الله یَنصرکم و یثبّت اقدامکم» و «یا ایّها الذین آمنوا اطیعوا الله و اطیعوا الرّسول و اولی الامر منکم» شنیده می شد. بر همگان واضح و آشکار بود که هدف او تزکیه نفس خود در هر...
ادبیات دفاع مقدس
عرفان اهل یقین (2)
حرف همیشگی شهید این بود که: «اگر خدا خواست و من به فیض شهادت نائل شدم، دوست دارم اول تمام گوشت های بدنم آب شود که من در آن دنیا خجالت زده نباشم. گناه نداشته باشم که اینها از گناه و معصیت روییده شده باشد.»
ادبیات دفاع مقدس
فردا شما دوباره می روید!
یکی دو شب قبل از شهادت جاوید، جواد نکویی که می دانست خودش زودتر از جاوید شهید می شود، رو کرد به جاوید، نگاه عمیق و پرمعنایش را ثابت نگه داشت و گفت: «جاوید جان، ما که رفتیم!»
ادبیات دفاع مقدس
عرفان اهل یقین (1)
می خواستم به مرخصی بیایم، که دیدم لباس درست و حسابی ندارم. سراغ دوستم «کاظم» رفتم و از او خواستم که لباسهایش را به من قرض بدهد تا به مرخصی رفته و برگردم.
ادبیات دفاع مقدس
امتحان جانبازی
حاج کریم هندوانه آورد و خودش هم نشست. زمان یک مقدار به تعارفات گذشت. بعدش شروع کردیم به صحبت کردن. با هم خیلی خودمانی صحبت می کردیم.
ادبیات دفاع مقدس
زلال عرفان (3)
آخرین روزهای «پاییز» بود، که به مرخصی آمد؛ اما درست چهار روز از مرخصی اش گذشته بود که یک دفعه و بدون هیچ علت خاصی تصمیم گرفت به جبهه برگردد.
ادبیات دفاع مقدس
زلال عرفان (2)
... صبح که از خواب بیدار شد خطاب به مادرش گفت: «مادر دیشب امام (رحمه الله) را خواب دیدم. من باید به خرمشهر بروم.»
ادبیات دفاع مقدس
نگهدار واقعی خداست
از آنجا که می دانستیم ایشان همیشه با لباس بسیجی به منطقه می آیند و نیز اطلاع یافته بودم که با وانتی از تبریز حرکت کرده است، با دژبانی لشگر تماس گرفتم و ضمن دادن مشخصات خودرو و سرنشین از آنان خواستم که...