المسیر الجاریه :
چگونه شکرگزار واقعی باشیم؟ (پاسخ قرآن و ائمه علیهم السلام)
جلال الدین شاه شجاع خوشنویس و شاعر
محمدقاسم شادیشاه خوشنویس صاحبنام ایرانی
چگونه خار پاشنه را قبل از مزمن شدن درمان کنیم؟ توصیههای یک متخصص ارتوپدی فنی
الگویی فاطمی برای جهاد تبیین: واکاوی استدلالهای حضرت زهرا (س) و پاسخهای روایی به شبههافکنان معاصر
آیا واقعا تخم مرغ در بلند قد شدن کودک تاثیری دارد؟
چه زمانی بالا آوردن شیر نوزاد نگران کننده است؟
علائم دیابت در نوجوانان
10 ماده غذایی که سریع قند خون شما را کاهش می دهند
سفته چیست؟ انواع سفته و نحوه صدور آن
خلاصه ای از زندگی مولانا
متن کامل سوره یس با خط درشت + صوت و ترجمه
چگونه تعداد پروتونها، نوترونها و الکترونها را تشخیص دهیم؟
نماز استغاثه امام زمان (عج) را چگونه بخوانیم؟
چهار زن برگزیده عالم
طریقه خواندن نماز شکسته و نیت آن
نماز قضا را چگونه بخوانیم؟
بهترین دعاها برای ختم به خیر شدن معامله کداماند؟
اقدامات مهم و اورژانسی پس از چنگ زدن گربه
نحوه خواندن نماز والدین
ادبیات دفاع مقدس
من مفقود، تو مجروح!
سال هزار و سیصد و هفتاد و چهار بود و برادر شهیدم عنایت الله عطارزادگان پس از نه سال مفقود بودن، تازه به آغوش خانواده بازگشته و در خاک وطن آرمیده بود که مشکل مالی شدیدی برای ما پیش آمد.
ادبیات دفاع مقدس
با کاروان عشق و عرفان (1)
در یک غروب سرد اسفند 62، در امتداد کانال سوئیپ، مشغول ادامه ی عملیات خیبر و پدافند از جزایر مجنون بودیم که حسن سرباز، مسئول اطلاعات لشکر هشت نجف اشرف، نزد من آمد. پس از گفت و گو، حول و حوش وضعیت
ادبیات دفاع مقدس
اگر مقدّر نباشد...
سپیده طلوع کرد و جنگ آرام تر شد، و ما در پشت برآمادگی یک تپه ی کوچک نشسته بودیم. بالاخره عراقی ها از هر سو آمدند و هر شش نفر اسیر شدیم.
ادبیات دفاع مقدس
زلال عرفان (1)
دوتا بریدگی بود. در بریدگی سمت چپ ما درگیر بودیم و در بریدگی سمت راست هم آقا مهدی و بچّه ها. از طرف شهرک حریبه به شدت ما را می زدند. چند قدم بیشتر نرفته بودم که شدت تیر اندازیها نگذاشت بروم. نشستم. تیراندازی...
ادبیات دفاع مقدس
گل های باغ معرفت (3)
مراسم بزرگداشت پسرخاله ی شهیدم بود. قبل از شروع مراسم، سری به مسجد زدم. نزدیک مسجد که شدم صوت قرآن به گوشم خورد. خیلی زیبا بود. وارد که شدم یک نفر بیش تر توی مسجد نبود. نزدیک تر رفتم. شناختمش. حسن بود.
ادبیات دفاع مقدس
گل های باغ معرفت (2)
شهید محمدزاده جوان سر به زیر، آرام، مؤدب و محجوب بود و هنوز پشت لبش سبز نشده بود. گفتم: «علی رضا چرا تنهایی؟»
گفت: «میرزا علی! من در این عملیّات رفتنی ام.»
ادبیات دفاع مقدس
اگر آدم بشویم
پیش از تصرف پنجوین، برای شناسایی همراه با حسین زیر یک ارتفاعی رفته بودیم. (نزدیک گمرک عراق). عراقی ها مقاومت می کردند. نزدیک ارتفاع که شدیم، یک عراقی با کالیبر 50 از بالای تپه ما را زیر آتش گرفت. شهید...
ادبیات دفاع مقدس
تو به دیدن من می آیی
شبی که به عنوان بیسیم چی به چادر فرماندهی گروهان معرفی شدم، در میان مسئولین گروهان فردی بود با سیمای نورانی و زیبا، عینکی بر چشم و موهای فر. روز بعد در قرارگاه تاکتیکی، بیشتر چهره و صحبتهای شیرینش مرا...
ادبیات دفاع مقدس
مسئول خط
در عملیات بدر، نیروهای لشکر ثارالله در منطقه ی هور روی دژ قرار داشتند. در نقطه ای از دژ بریدگی ایجاده شده بود و دو طرف دژ را کاملاً آب فرا گرفته بود. طوری که نیروهای پشتیبانی و تعویض می بایستی از روی همین...
ادبیات دفاع مقدس
اسطوره های شجاعت و شهامت (1)
عملیات و الفجر سه در حال انجام بود. رزمنده ها خط دشمن را گرفته بودند. دشمن پاتک های سنگین می زد. غلامرضا به تنهایی جلوی همه ی تانک های دشمن ـ که حدود دویست تانک بود ـ مقاومت می کرد. او تنها با یک آرپی...