المسیر الجاریه :
پرداخت خمس، شرط رفت و آمد ادبیات دفاع مقدس

پرداخت خمس، شرط رفت و آمد

ما هر دو براي آقاي کوپا کار مي کرديم. حاج يونس، هنگام ظهر، همان نيم ساعتي که مي توانست استراحت کند، مشغول خواندن درسش مي شد. دمِ غروب هم ده دقيقه زودتر کار را تعطيل مي کرد و مي گفت:
شيداي شريعت ادبیات دفاع مقدس

شيداي شريعت

در روستاي ما، تمام خواهران و مادران ما چادر به سر مي کردند و يدالله به طور کلّي خيلي روي بچّه محلهايش تعصّب داشت و اگر کسي مزاحم آنان مي شد، به شدّت ناراحت مي شد.
گر بر سر نفس خود اميري، مردي! ادبیات دفاع مقدس

گر بر سر نفس خود اميري، مردي!

يکروز کت معلمهايش را برمي داشت و به جايش چادر مي گذاشت و روز ديگر عکس شاه و فرح را از اول کتابهايش مي کند. وقتي او را در حال کندن عکسها ديدم، با وحشت گفتم: «مهدي چکار مي کني؟ مي خواهي به خاطر اين چند تا...
ديدار امام در نجف اشرف ادبیات دفاع مقدس

ديدار امام در نجف اشرف

با آن سن کمش مدام نگران حلال و حرام بود. هيچوقت نشد وقتي که براي جمع کردن علف مي رفت، ميوه اي از درختي بکند يا حتّي ميوه ي پوسيده اي از زير درخت بردارد. دقّت عجيبي روي اين مسائل داشت. يادم هست که يکبار...
وقتي کمرمان شکست، ديگر تکليف ندارم ادبیات دفاع مقدس

وقتي کمرمان شکست، ديگر تکليف ندارم

از ديگر خصوصيات شهيد خرازي اخلاص بود و اين در تمام اعمال و حرکات و رفتار او نمايان بود. حاج حسين اصلاً در فکر مقام و منصب و درجه و ارتقاء نبود و اگر فرماندهي لشکر را هم پذيرفته بود به اصرار پذيرفته بود....
مواظب باش خودت را گم نکني ادبیات دفاع مقدس

مواظب باش خودت را گم نکني

با توجه به روحيه خاص شهيد در اصرار بر انجام فرائض، امر به معروف و نهي از منکر و فعاليتهاي نسبتاً زياد ارشادي در دانشگاه اروميه، بعنوان يک عنصر مذهبي مورد توجه و انگشت نماي مسؤولين و افراد دانشگاه بود....
مي خواهمت بعد از خدا ادبیات دفاع مقدس

مي خواهمت بعد از خدا

با شروع جنگ زندگي ما رنگ ديگري به خود گرفت. حسين مرد جنگ شد و هيچ چيز جلودارش نبود. تصميم جبهه رفتن را گرفته بود. اما مسؤولان کارخانه، چند بار مانعش شدند و گفتند: «ما به شما نياز داريم.»
طاقت ماندن ندارم ادبیات دفاع مقدس

طاقت ماندن ندارم

انسان به طور در ظرف اجتماع مي تواند دو جور زندگي کند: 1- خود را بدست روزگار و حوادث آن بسپرد، هر چه پيش آيد خوش آيد. 2- زندگي خود را براساس وظيفه شناسي و طرح و برنامه ريزي استوار کند.
جوانيم را فدايت مي کنم ادبیات دفاع مقدس

جوانيم را فدايت مي کنم

خانم اجازه بده بره چه کارش مي شه کرد؟ براي اسلام و قرآن و رهبر مي خواهد بره ديگه. آرام شده بودم. سرم را پائين انداختم و سکوت کردم. پدرش خنديد و گفت: سکوت علامت رضاست.
بين تکليف کجاست؟ ادبیات دفاع مقدس

بين تکليف کجاست؟

چند ماه قبل از ازدواجش با هم صميمي شده بوديم. روزي به من گفت: «داود! مي خواهم ازدواج کنم و وظيفه ي ديني خودم را انجام بدم».