المسیر الجاریه :
در کلّ جهان شما، نه همتا داری
در کلّ جهان شما، نه همتا داری<br />
در قلب تمام عاشقان، جا داری<br />
از فرط گناهم، شده چشمت خونبار<br />
غصّه به دلت، مثال دنیا داری
این جمعه دوباره آمد و یار نیامد
این جمعه دوباره آمد و یار نیامد<br />
آن شمس دل افروز شب تار نیامد<br />
مولای غریب، پدر عالم هستی<br />
آن طبیبِ قلب و دل بیمار نیامد
جمعه هایم سپری شد ز فراق رویت
جمعه هایم سپری شد ز فراق رویت<br />
العجَل، عاشق خسته نرسیده کویت<br />
جمعه ها، ندبه بخوانم ز برایت هر دم<br />
قسمتم کی شود آقا، که ببینم رویت
در قعر چاه نفس بد اندیش گم شدم
با این همه معاصی و غفلت عجیب نیست<br />
یوسف اگر به وادی کنعان نمی رسد<br />
در قعر چاه نفس بد اندیش گم شدم<br />
پیغام من به سوی تو آسان نمی رسد
پایان هفته تازه شروع غم من است
پایان هفته تازه شروع غم من است<br />
این زلف پیچ خورده به سامان نمی رسد<br />
شیطان ... هوی ... هوس ... دل آلوده ... آه آه<br />
آیا کسی به داد جوانان نمی رسد؟
ناز طبیب، درد دلم را زیاد کرد
ناز طبیب، درد دلم را زیاد کرد<br />
این گونه شد که نسخه ی درمان نمی رسد<br />
هر صبح جمعه ندبه کنان ناله می زنم<br />
آتش به گرد این دل سوزان نمی رسد
دستم چرا به گوشه ی دامان نمی رسد؟!
دستم چرا به گوشه ی دامان نمی رسد؟!<br />
پایم چرا به خیمه ی جانان نمی رسد؟!<br />
در طول عمر، درد زیادی چشیده ام<br />
دردی به تلخی غم هجران نمی رسد
اگر تو سوز دهی جز به آتشت نگدازم
اگر تو سوز دهی جز به آتشت نگدازم<br />
دگر تو اشک دهی غیر گریه کار ندارم<br />
به دار عشق تو میثم مگر قرار بگیرد<br />
وگرنه تا به بسم جان بود و قرار ندارم
دیار من نبود غیر خاک مقدم یارم
دیار من نبود غیر خاک مقدم یارم<br />
چو دور غیبت یارم بود دیار ندارم<br />
به اشک دیده بیارم مگر به دست دلت را<br />
عزیز دل چه کنم چشم اشکبار ندارم
نه مانده تاب فراق و نه هست طاقت جرم
به سلطنت ندهم رتبه ی گدایی خود را<br />
که در زمین و زمان جز تو شهریار ندارم<br />
نه مانده تاب فراق و نه هست طاقت جرم<br />
چگونه صبر کنم دیگر اختیار ندارم