المسیر الجاریه :
اورهانِ دیگر
از همان خردسالی گمان میکردم که دنیای من پهنهای دارد ورای آن چه که میبینم: جایی در خیابانهای استانبول، در خانهای شبیه خانه خودمان، اورهان دیگری زندگی میکند
مردان شیشه ای
رفته رفته از شدت نور کاسته شد و مرد جوان سرانجام توانست چشمانش را باز کند. خود را درون یک محفظه عجیب و بزرگ دید که بیشتر به یک حباب عظیم الجثه شباهت داشت.
عروسک
خیال می کنند آمده اند ماشین بخرند، مثل این که این جا ویترین مغازه های بالاشهر است که دنبال برق نگاه ها هستند. چنان قیافه می گیرند، انگار قاتل پدرشان را از
مسافرتِ نوید
امروز برای سومین بار بعد از آمدنِ عمه مریم و نوید با پدرم دعوا کردم. البته آنها دو هفته پیش برگشتند آمریکا و دعواهای ما هم ربطی به هیچ کدامشان ندارد ولی من مطمئنم که
ماه جان
خسته شدم. از کی این قدر خوار و ذلیل شدم؟ لابد یک وقتی که حواسم پرت بوده مثل همیشه. هر چی فکر می کنم می رسم به شمال، به دریا و ویلای ساری. حتی قبل تر،
هادلی
نگهبان سرشماری می کند. آمارش یکی کم می آید، می گوید: «هادلی؟ هادلی؟» اما هادلی نیست. به نگهبانِ دیگر می گوید: «حالا باید چکار کنیم؟»
پنج داستان
«دانا» اعتقاد راسخی به «ای چینگ» داشت. «فیلیپ» حتی شب ها هم لحظه ای از برگ های تاروت جدا نمی شد. «میلیکا» آینده را از روی لوبیاهای خشک می خواند.
خریدن لنین
وقتی پدربزرگ خبردار شد که من برای تحصیل راهی آمریکا شده ام، برایم یاداشت خداحافظی فرستاد. در این یاداشت نوشته بود: «ای خوک عوضی کاپیتالیست! پروازت خوش.
چیدمان حوادث و شخصیت ها در داستان
ساختار فیزیکی داستان ها بر دو گونه اند. اول ساختار بر اساس تکیه بر اوضاع و احوال کاراکتر (شخصیت) ها. دوم بر مبنای پیرنگ یا طرح و نقشه داستان.
ملاقات
من "جک اریکسون" هستم، دانشمند تازه کار سازمان مطالعات و تحقیقات علمی (O.S.I.R) در پنسلوانیای آمریکا. نام رئیس و استادم "جو" است. البته جو نام مستعار اوست؛