المسیر الجاریه :
بیا که شعر و غزل ها همه فدایی توست مهدوی

بیا که شعر و غزل ها همه فدایی توست

نگاه مرحمت تو مرا بزرگی داد<br /> بیا که شعر و غزل ها همه فدایی توست<br /> بیا و روضه ی کرب و بلا بخوان امشب<br /> بیا که فاطمه مشتاق روضه خوانی توست
من خار توأم ای گل نرجس مهدوی

من خار توأم ای گل نرجس

من خار توأم ای گل نرجس<br /> بیمار توأم ای گل نرجس<br /> شب تا به سحر ای سحر من<br /> بیدار توأم ای گل نرجس
دارد بهار میرسد اما بدون تو مهدوی

دارد بهار میرسد اما بدون تو

دارد بهار میرسد اما بدون تو<br /> دارد بهار میشود آقا بدون تو<br /> بار دگر بهار و هیاهوی تازگی<br /> بار دگر شکفتن گل ها بدون تو
این جمعه ها بی تو تماشایی ندارد مهدوی

این جمعه ها بی تو تماشایی ندارد

این جمعه ها بی تو تماشایی ندارد<br /> تا تو نیایی صبح زیبایی ندارد<br /> دارم یقین روزی تو می آیی وگرنه<br /> هجران بدون وصل معنایی ندارد
ای همیشه شهد یادت از عسل ها بیشتر مهدوی

ای همیشه شهد یادت از عسل ها بیشتر

ای همیشه شهد یادت از عسل ها بیشتر<br /> من به دنبال تو هستم در غزل ها بیشتر<br /> هر چه می گویند با یک گل نمی آید بهار<br /> من دلم می گیرد از ضرب المثل ها بیشتر
چه باید کرد تا یارم بیاید مهدوی

چه باید کرد تا یارم بیاید

چه باید کرد تا یارم بیاید<br /> همان که کرده بیمارم بیاید<br /> حبیب نازنینى که از اول<br /> به خود کرده گرفتارم بیاید
علت دوری از یار گناه است گناه مهدوی

علت دوری از یار گناه است گناه

علت دوری از یار گناه است گناه<br /> ورنه پابوسی آن ساکن صحرا شدنی است<br /> این همه اشک که جاری شده، با آمدنش<br /> رودهایی است که تبدیل به دریا شدنی است
جا ماندنمان ز یار خیلی سخت است مهدوی

جا ماندنمان ز یار خیلی سخت است

با این دل بیقرار خیلی سخت است<br /> جا ماندنمان ز یار خیلی سخت است<br /> تو درد فراق دیده ای،می دانی<br /> بـرگرد که انتظار خیلی سخت است
یار با ما وعده دیدار دارد جمعه ها مهدوی

یار با ما وعده دیدار دارد جمعه ها

بی تو دلتنگیم جان مادرت زهرا بیا<br /> بی تو دیگر حالت تکرار دارد جمعه ها<br /> دلخوشم با جمله ای سرشار ازعشق و امید:<br /> یار با ما وعده دیدار دارد جمعه ها
با تو اصل عدل عالم گیر خواهد شد مهدوی

با تو اصل عدل عالم گیر خواهد شد

با تو اصل عدل عالم گیر خواهد شد<br /> با تو رنگ زندگی تغییر خواهد کرد<br /> تا بیایی آفتاب، این هم رکاب تو<br /> در غروب واپسین تأخیر خواهد کرد<br /> من چنان در دیدنت محوم که پندارم<br /> مرگ در دیدار...