المسیر الجاریه :
از کیمیای مهر تو زر گشت روی من حافظ

از کیمیای مهر تو زر گشت روی من

از کیمیای مهر تو زر گشت روی من<br /> آری به یمن لطف شما خاک زر شود
خوشا دلی که مدام از پی نظر نرود حافظ

خوشا دلی که مدام از پی نظر نرود

خوشا دلی که مدام از پی نظر نرود<br /> به هر درش که بخوانند بی خبر نرود
آن چنان مهر توام در دل و جان جای گرفت حافظ

آن چنان مهر توام در دل و جان جای گرفت

آن چنان مهر توام در دل و جان جای گرفت<br /> که اگر سر برود از دل و از جان نرود
در ازل بست دلم با سر زلفت پیوند حافظ

در ازل بست دلم با سر زلفت پیوند

در ازل بست دلم با سر زلفت پیوند<br /> تا ابد سر نکشد وز سر پیمان نرود
هرگزم نقش تو از لوح دل و جان نرود حافظ

هرگزم نقش تو از لوح دل و جان نرود

هرگزم نقش تو از لوح دل و جان نرود<br /> هرگز از یاد من آن سرو خرامان نرود
نیک نامی خواهی ای دل با بدان صحبت مدار حافظ

نیک نامی خواهی ای دل با بدان صحبت مدار

نیک نامی خواهی ای دل با بدان صحبت مدار<br /> خودپسندی جان من برهان نادانی بود
هر گنج سعادت که خدا داد به حافظ حافظ

هر گنج سعادت که خدا داد به حافظ

هر گنج سعادت که خدا داد به حافظ<br /> از یمن دعای شب و ورد سحری بود
نازنین تر ز قدت در چمن ناز نرست حافظ

نازنین تر ز قدت در چمن ناز نرست

نازنین تر ز قدت در چمن ناز نرست<br /> خوش تر از نقش تو در عالم تصویر نبود
غلام همت دردی کشان یک رنگم حافظ

غلام همت دردی کشان یک رنگم

غلام همت دردی کشان یک رنگم<br /> نه آن گروه که ازرق لباس و دل سیهند
اوقات خوش آن بود که با دوست به سر رفت حافظ

اوقات خوش آن بود که با دوست به سر رفت

اوقات خوش آن بود که با دوست به سر رفت<br /> باقی همه بی حاصلی و بی خبری بود