خیانت زناشویی داشتن ارتباط عاطفی و جنسی، خارج از چارچوب و تعهدات میان همسران است.
تعاریف خیانت
خیانت یکی از موضوعات متداولی است که در جلسات مشاوره همسران به آن پرداخته می شود (اتکینس، باکن، الدریج و کریستنسن، ۲۰۰۵). زوج درمانگران گزارش داده اند که ۵۰ تا 65% همسران به دلیل خیانت تحت درمان قرار می گیرند (اتکینس، باکن و جیکوبسن، ۲۰۰۱). طبق نظر آلن، دانکامب، هریسون و مارسدن (۲۰۰۴). بین ۳۰ تا ۶۰% مردان و ۲۰ تا ۵۰٪ زنان در طول زندگی زناشویی خود با دیگران رابطه مخفیانه دارند.
از میان تعاریف گوناگون ارائه شده، جانسون (۲۰۰۵) خیانت را این گونه تعریف می کند: هر رفتاری که گمان شود خدشه ای به حس اعتماد میان همسران وارد شده یا تهدیدی برای رابطه آنها باشد؛ به عبارت دیگر هر رفتاری که پیوند ارتباطی میان همسران را تضعیف کند (جانسون، ۲۰۰۵).
از میان تعاریف گوناگون ارائه شده، جانسون (۲۰۰۵) خیانت را این گونه تعریف می کند: هر رفتاری که گمان شود خدشه ای به حس اعتماد میان همسران وارد شده یا تهدیدی برای رابطه آنها باشد؛ به عبارت دیگر هر رفتاری که پیوند ارتباطی میان همسران را تضعیف کند (جانسون، ۲۰۰۵).
[خیانت در روانشناسی]
در ابتدا خیانت در ادبیات روانشناسی از دید متخصصان درمانی مورد بحث و بررسی قرار می گرفت. پژوهش های تجربی به دلیل مشکلات در تعریف (اکثر مطالعات تجربی، خیانت را برقراری رابطه جنسی خارج از ازدواج بین دو جنس مخالف تعریف کرده اند). مشکلات اجرایی (نقص در طرح اجرایی تحقیق، خیانت فرض شده و محدودیت در جمع آوری نمونه ها) و نتایج متناقض، دچار محدودیت های بسیار بودند (بلو و هارتنت. ۲۰۰۵).
در نتیجه نتایج به دست آمده از پژوهش های انجام شده چندان کمکی به متخصصان بالینی نمی کند (بلر و هارتنت، ۲۰۰۵ صفحه ۱۸۳). از این رو تمرکز پژوهش های تجربی، بیشتر بر روی تعاریف مختلف، عوامل پیش بینی کننده و عوامل خاص خطر پذیر خیانت بوده است اولسن، راسل، هیگینس - کسلر و میلر، ۲۰۰۲؛ تریس و گیسن، ۲۰۰۰) تا بر روی ارائه اطلاعاتی که به درک تأثیر خیانت بر روابط میان همسران کمک کرده و کارایی درمان های بالینی بعد از ارتکاب خیانت را نشان دهد (اتکینس و همکاران، ۲۰۰۵؛ گوردن، باکن و اسنایدر، ۲۰۰۴: جانسون، ۲۰۰۵: جانسون، ماکینن و میلیکین، ۲۰۰۱).
در نتیجه نتایج به دست آمده از پژوهش های انجام شده چندان کمکی به متخصصان بالینی نمی کند (بلر و هارتنت، ۲۰۰۵ صفحه ۱۸۳). از این رو تمرکز پژوهش های تجربی، بیشتر بر روی تعاریف مختلف، عوامل پیش بینی کننده و عوامل خاص خطر پذیر خیانت بوده است اولسن، راسل، هیگینس - کسلر و میلر، ۲۰۰۲؛ تریس و گیسن، ۲۰۰۰) تا بر روی ارائه اطلاعاتی که به درک تأثیر خیانت بر روابط میان همسران کمک کرده و کارایی درمان های بالینی بعد از ارتکاب خیانت را نشان دهد (اتکینس و همکاران، ۲۰۰۵؛ گوردن، باکن و اسنایدر، ۲۰۰۴: جانسون، ۲۰۰۵: جانسون، ماکینن و میلیکین، ۲۰۰۱).
[نگاه های مختلف به خیانت زناشویی]
بنابراین برخلاف این موضوع که خیانت یکی از نابود کننده ترین و متداول ترین تجربیات همسران بوده و از طرفی دیگر یکی از پیچیده ترین و دشوارترین مشکلات پیش روی زوج درمانگران است اطلاعات تجربی اندکی در دسترسی درمانگران وجود دارد تا بتوانند تأثیر خیانت بر روی زندگی همسران را سنجیده و شیوه درمانی مناسبی را به کار بندند (اتکینس و همکاران، ۲۰۰۱، بلو و هارتنت ۲۰۰۵: گوردن، باکن و اسنایدر، ۲۰۰۵: مک کلاف، پاراگمنت و تورسن، ۲۰۰۰).
تأثیر خیانت
الگوهای درونی ما از دیگران بر اساس انتظارات اکتسابی که از نحوه رفتار و پاسخ دیگران نسبت به ناتوانی و نیاز خود داریم شکل می گیرند (کوباک و هازان، ۱۹۹۱). رابطه متعهدانه یک زوج در حقیقت نوعی توافق اخلاقی -قراردادی است که به موجب آن دو طرف به طور ضمنی مقید می شوند تا به یکدیگر عشق ورزند، از یکدیگر حمایت کنند، آرامش دهند و مراقبت کنند (اتکینسن و همکاران ۲۰۰۵، ترس و گیسن، ۲۰۰۰). در این نوع رابطه، انتظار بر حفظ رابطه تک همسری از نظر جنسی و عاطفی است (آلن و همکاران، ۲۰۰۵ بیکات، هندریک و هندریک، ۲۰۰۳).
هنگامی که فردی تعهد همسری می دهد، در مراسم ازدواج کلماتی مورد استفاده قرار می گیرد که چنین تعهدی را نشان می دهد. از این روز به بعد متعلق به یکدیگر هستیم، هر اتفاقی که بیافتد؛ در زمان فقر و ثروت؛ در زمان سلامتی و بیماری؛ در غم و شادی؛ تنها عاشق تو هستم و تنها به تو وفادارم؛ تا زمانی که مرگ ما را از هم جدا کند.
ما باور و اطمینان داریم که طرف مقابل سرپناهی ایمن برای ما فراهم می آورد، مخصوصا در زمان درماندگی این باور بخشی از مدل درونی کاری ما نسبت به روابط زناشویی و همسر متعهد ما است (جانسون، ماکینن و میلیکین، ۲۰۰۱).
هنگامی که فردی تعهد همسری می دهد، در مراسم ازدواج کلماتی مورد استفاده قرار می گیرد که چنین تعهدی را نشان می دهد. از این روز به بعد متعلق به یکدیگر هستیم، هر اتفاقی که بیافتد؛ در زمان فقر و ثروت؛ در زمان سلامتی و بیماری؛ در غم و شادی؛ تنها عاشق تو هستم و تنها به تو وفادارم؛ تا زمانی که مرگ ما را از هم جدا کند.
ما باور و اطمینان داریم که طرف مقابل سرپناهی ایمن برای ما فراهم می آورد، مخصوصا در زمان درماندگی این باور بخشی از مدل درونی کاری ما نسبت به روابط زناشویی و همسر متعهد ما است (جانسون، ماکینن و میلیکین، ۲۰۰۱).
[فرو ریختن دیوار اعتماد همسران با خیانت زناشویی]
خیانت، باورهای اساسی ما را نسبت به ازدواج فرو ریخته و هویت فردی و زوجی ما را زیر سوال می برد آسیبی که خیانت وارد می کند هم خود فرد و هم رابطه همسران را تحت تأثیر قرار می دهد (وینگ و کریون، ۲۰۰۳). گزارش شده است که تأثیرات میان فردی و درون فردی خیانت نه تنها برای زندگی زناشویی زیان بار است بلکه در برخی موارد، آسیب های ویرانگر روانی نیز به بار می آورد، صدماتی مثل خشم، شرمساری، افسردگی و واکنش های شدید عاطفی مانند تفکرات و احساسات آزار دهنده، عدم تمرکز فکری و ناهنجاری های عاطفی (بیچ، جوریلاس و اولری، 1985؛ کانو و اولری، ۲۰۰۰ گوردن و همکاران ۲۰۰۴؛ جانسون و همکاران، ۲۰۰۱).
هنگامی که یکی از همسران، حس اعتماد، حمایت و وفاداری نسبت به همسر را زیر پا می گذارد واکنش طبیعی فرد، احساس و تجربه درد و رنج فراوان است. این موضوع خود باعث آسیب پذیری بیشتر فرد، فقدان هویت، احترام شخصی و هدفمندی در زندگی می شود و در نتیجه الگوهای فعال درونی ما به شدت تحت تأثیر قرار گرفته و تغییر می کند (کیس، ۲۰۰۵؛ جانسون، ۲۰۰۵؛ اسپرینگ، ۱۹۹۶).
درک ما نسبت به خود و همسرمان دچار اختلال شده و امنیت ما آسیب می بیند، باید اطلاعات جدیدی را درباره خود و همسرمان در مغزمان پردازش کنیم (جانسون و همکاران، ۲۰۰۱؛ کوباک و هازان، ۱۹۹۱). از بین رفتن حس اعتماد میان همسران، باعث نابودی دلبستگی های ایمن شده و رابطه در طرف متزلزل می شود؛ شوک و حس ناتوانی حاصله می تواند باعث بروز تفکر از هم گسیخته در مورد خود، همسر و محیط اطراف شود. درماندگی حاصله به عنوان استاندارد جدید در الگوی فعال درونی ما تثبیت می شود. این موضوع هنگامی پیچیده تر می شود که همسر خیانت دیده هم علت این درد و رنج باشد و هم راه حل آن (گوردن و بیکان، ۱۹۹۸).
اگر دخالتی توسط درمانگران انجام نشود، رابطه آنها به چالش کشیده شده و احتمالا به پایان خود نزدیک می شود. همسران به این علت به متخصصان درمانی مراجعه می کنند که نمی توانند قلبا همسر خائن خود را ببخشند ولیکن تنها سعی می کنند خود را وادار کنند که وی را ببخشند و عمل وی را فراموش کنند تا زندگی خود را بدون کسب موفقیت خاصی حفظ کنند؛ آنها نیازمند دخالت مؤثر و حساب شده درمانگران هستند تا با کمک آنها از این آسیب ویرانگر و مخرب بوده و باید از آن رهایی یابند.
هنگامی که یکی از همسران، حس اعتماد، حمایت و وفاداری نسبت به همسر را زیر پا می گذارد واکنش طبیعی فرد، احساس و تجربه درد و رنج فراوان است. این موضوع خود باعث آسیب پذیری بیشتر فرد، فقدان هویت، احترام شخصی و هدفمندی در زندگی می شود و در نتیجه الگوهای فعال درونی ما به شدت تحت تأثیر قرار گرفته و تغییر می کند (کیس، ۲۰۰۵؛ جانسون، ۲۰۰۵؛ اسپرینگ، ۱۹۹۶).
درک ما نسبت به خود و همسرمان دچار اختلال شده و امنیت ما آسیب می بیند، باید اطلاعات جدیدی را درباره خود و همسرمان در مغزمان پردازش کنیم (جانسون و همکاران، ۲۰۰۱؛ کوباک و هازان، ۱۹۹۱). از بین رفتن حس اعتماد میان همسران، باعث نابودی دلبستگی های ایمن شده و رابطه در طرف متزلزل می شود؛ شوک و حس ناتوانی حاصله می تواند باعث بروز تفکر از هم گسیخته در مورد خود، همسر و محیط اطراف شود. درماندگی حاصله به عنوان استاندارد جدید در الگوی فعال درونی ما تثبیت می شود. این موضوع هنگامی پیچیده تر می شود که همسر خیانت دیده هم علت این درد و رنج باشد و هم راه حل آن (گوردن و بیکان، ۱۹۹۸).
اگر دخالتی توسط درمانگران انجام نشود، رابطه آنها به چالش کشیده شده و احتمالا به پایان خود نزدیک می شود. همسران به این علت به متخصصان درمانی مراجعه می کنند که نمی توانند قلبا همسر خائن خود را ببخشند ولیکن تنها سعی می کنند خود را وادار کنند که وی را ببخشند و عمل وی را فراموش کنند تا زندگی خود را بدون کسب موفقیت خاصی حفظ کنند؛ آنها نیازمند دخالت مؤثر و حساب شده درمانگران هستند تا با کمک آنها از این آسیب ویرانگر و مخرب بوده و باید از آن رهایی یابند.
نویسنده: پاول ر. پلوسو
منبع: کتاب «پیمان شکنی» (مداخلات درمانی برای بحران های زناشویی)