تک فرزندان به راحتی نمی توانند جامعه پذیر شوند.
آیا این گونه است!
شاید شما هم از دیدن چنین عنوانی جا خورده باشید که تک فرزندی در نگاه نویسنده همان بی فرزندی است! ولی درست برداشت کردید، اگر کسی تنها احساس کند که با آوردن یک فرزند، وظیفه خودش را به عنوان مادر و پدر انجام داده است، سخت در اشتباه است.
آن دسته از والدینی که احساس می کنند با آوردن یک فرزند می توانند شیرینی فرزندآوری را به خود و همسر خود بچشانند، سخت در اشتباه هستند، چرا که تک فرزندی مثل آن است که فرزندی در میان نباشد. آن دسته از والدینی که به فرزندآوری اقدام نمی کنند به خود و جامعه خویش ظلم می کنند و آن والدینی که تنها به داشتن یک فرزند اقدام می کنند جدای از ظلم به خود و جامعه خویش به آن فرزند تنها نیز ظلم خواهند کرد.
تک فرزند، بسیاری از امکانات و مواهبی که برای رشد و تربیت بدان نیاز دارد، در کنار خود نخواهد داشت. در مکان هایی که انسان تعارض ها را ببیند، یاد می گیرد که چگونه تعارض ها را حل کند. در جایی که حقوق دیگران مطرح باشد، می آموزد که چگونه به حق دیگران احترام بگذارد یا از حق خود دفاع کند و بسیاری از چیزهایی که انسان برای تربیت بدان نیاز دارد در محیطی بوجود می آید که انسان هایی با تعداد قابل توجهی حضور داشته باشند که منفعت ها و ضررهایشان در هم تنیده باشد.
در خانه ای که فرزند دیگری نیست تا با او این مهارت ها را تمرین شود، نمی توان تربیت خوبی را از او متوقع بود. او یکه تاز و سلطان مُلکی بدون رعیت و رعیتی بدون سلطان است. هر چه حکم کند درست است و هر چه بخواهد مهیا است و هر چه سلطانی خویش را برتر بداند بر مملکتی حکم می کند که معارضی ندارد. اینگونه فرزندپروری نتیجه اش به وجود آمدن نسلی خودخواه و خودمحور هست که همه چیز را برای خود می خواهد و هر قانونی را که در تعارض با منفعت و حق خویش بداند، پایمال خواهد کرد.
بیایید برخی از آسیب های تک فرزندی را با هم مرور کنیم.
آن دسته از والدینی که احساس می کنند با آوردن یک فرزند می توانند شیرینی فرزندآوری را به خود و همسر خود بچشانند، سخت در اشتباه هستند، چرا که تک فرزندی مثل آن است که فرزندی در میان نباشد. آن دسته از والدینی که به فرزندآوری اقدام نمی کنند به خود و جامعه خویش ظلم می کنند و آن والدینی که تنها به داشتن یک فرزند اقدام می کنند جدای از ظلم به خود و جامعه خویش به آن فرزند تنها نیز ظلم خواهند کرد.
تک فرزند، بسیاری از امکانات و مواهبی که برای رشد و تربیت بدان نیاز دارد، در کنار خود نخواهد داشت. در مکان هایی که انسان تعارض ها را ببیند، یاد می گیرد که چگونه تعارض ها را حل کند. در جایی که حقوق دیگران مطرح باشد، می آموزد که چگونه به حق دیگران احترام بگذارد یا از حق خود دفاع کند و بسیاری از چیزهایی که انسان برای تربیت بدان نیاز دارد در محیطی بوجود می آید که انسان هایی با تعداد قابل توجهی حضور داشته باشند که منفعت ها و ضررهایشان در هم تنیده باشد.
در خانه ای که فرزند دیگری نیست تا با او این مهارت ها را تمرین شود، نمی توان تربیت خوبی را از او متوقع بود. او یکه تاز و سلطان مُلکی بدون رعیت و رعیتی بدون سلطان است. هر چه حکم کند درست است و هر چه بخواهد مهیا است و هر چه سلطانی خویش را برتر بداند بر مملکتی حکم می کند که معارضی ندارد. اینگونه فرزندپروری نتیجه اش به وجود آمدن نسلی خودخواه و خودمحور هست که همه چیز را برای خود می خواهد و هر قانونی را که در تعارض با منفعت و حق خویش بداند، پایمال خواهد کرد.
بیایید برخی از آسیب های تک فرزندی را با هم مرور کنیم.
آسیب های تک فرزندی
1)فرزندسالاری
همانطور که در ابتدای کلام به آن پرداختیم، فرزندسالاری امری است که می تواند زمینه ساز آن شود که فرزند هیچ تعارض و معارضی را در برابر خود نبیند. فرزندی که در خانه ای رشد می کند که همه به دنبال رفع نیازها و خواسته های او هستند در نهایت دنیا را اینگونه تفسیر می کند که همه چیز باید برای او آماده باشد و هیچ خواسته ای از او نباید بی اجابت بماند.
این یک سوی قضیه هست که فرزند خود را به گونه ای سالار و سلطان می داند. ناپخته تر از رفتارهای فرزند، رفتارهای والدین اوست. این والدین همه آرزوها و آمالشان را در موفقیت این فرزند می دانند و بس. از همین روی این والدین احساس می کنند هر خواسته ای که او داشته باشد، باید برآورده شود تا روحیه او آسیب نبیند.
بسیاری از والدین این درک را ندارند که خواسته های او نشان از نیازهای حقیقی او ندارد. انسانِ تنها، همه چیز را نیاز خود می داند و با رسیدن به آن ها دروغ بودنشان را درک می کند. کودک تنها هم همین گونه هست. همه چیز را نیاز خود می داند و سعی در رسیدن به آن دارد به خصوص که اگر والدینی داشته باشد که هر چه بر لبان مبارک فرزند جاری شود را نیاز حقیقی او برداشت می کنند.
این یک سوی قضیه هست که فرزند خود را به گونه ای سالار و سلطان می داند. ناپخته تر از رفتارهای فرزند، رفتارهای والدین اوست. این والدین همه آرزوها و آمالشان را در موفقیت این فرزند می دانند و بس. از همین روی این والدین احساس می کنند هر خواسته ای که او داشته باشد، باید برآورده شود تا روحیه او آسیب نبیند.
بسیاری از والدین این درک را ندارند که خواسته های او نشان از نیازهای حقیقی او ندارد. انسانِ تنها، همه چیز را نیاز خود می داند و با رسیدن به آن ها دروغ بودنشان را درک می کند. کودک تنها هم همین گونه هست. همه چیز را نیاز خود می داند و سعی در رسیدن به آن دارد به خصوص که اگر والدینی داشته باشد که هر چه بر لبان مبارک فرزند جاری شود را نیاز حقیقی او برداشت می کنند.
2)عدم جامعه پذیری
فرهنگ پذیری[1] و جامعه پذیری[2] دو امری است که در تربیت انسان به دنبال تحقق آن هستیم. جامعه پذیری به این معناست که شخص به قوانین جامعه احترام می گذارد و سعی در اجرای آنها دارد و فرهنگ پذیری مرتبه ای بالاتر از آن است.
بگذارید در قالب یک مثال این دو اصطلاح را برای شما توضیح دهیم. ساعت دوازده ظهر است و چراغ قرمز است، شخصی که جامعه پذیری و فرهنگ پذیری در او نهادینه شده است، قانون را احترام گذاشته و پشت چراغ قرمز می ایستد، اما هر کدام به یک علتی. شخص جامعه پذیراز آن روی می ایستد که جریمه می شود و ممکن است پلیسی جلوی او را بگیرد. ولی شخصی که فرهنگ پذیری در او نهادینه شده است حتی اگر پلیس و یا دوربینی نباشد که او را کنترل کند، قانون را از آن روی که قانون است و به نظم بخشی زندگی اجتماعی یاری می رساند، رعایت می کند.
جامعه پذیری به گونه ای مقدم بر فرهنگ پذیری است. به هر حال هر دو خود را موظف به رعایت قانون می دانند ولی جامعه پذیر از ترس جریمه و تنبیه ولی فرهنگ پذیر از آن روی که قانون ابزاری در نظم و عدالت بخشی به جامعه است، به دنبال رعایت آن است.
فرزندی که تنها حاکم بر خانه است و تنها کسی است که نقش فرزندی را بر عهده دارد، قانونی را در اطراف خود احساس نمی کند که بتواند او را در دایره ای محصور کند. حتی اگر قوانینی باشد، او اصراری بر رعایت آنها ندارد. اگر قانونی باشد، به خاطر تک فرزندی و دل نازکی والدین در صورت تخطی از آن قانون تنبیه نخواهد شد و در مقابل اگر قانون های لازم الاجرا را اجرا کرد، به او پاداش داده می شود، در حالیکه انجام این قوانین وظیفه ایست که بر دوش ایشان نهاده شده است. او یاد نمی گیرد که جامعه قوانینی دارد که باید خود را بدان ها ملتزم بداند و بر رعایت ایشان سعی و تلاش کند. او نمی تواند باور کند، قوانین موجود در جامعه راه فراری ندارد و در صورت عدم توجه به آن باید مجازات شود. از همین روی، او هیچ وقت جامعه پذیری را در جایی رعایت نمی کند.
ادامه دارد...
پی نوشت:
بگذارید در قالب یک مثال این دو اصطلاح را برای شما توضیح دهیم. ساعت دوازده ظهر است و چراغ قرمز است، شخصی که جامعه پذیری و فرهنگ پذیری در او نهادینه شده است، قانون را احترام گذاشته و پشت چراغ قرمز می ایستد، اما هر کدام به یک علتی. شخص جامعه پذیراز آن روی می ایستد که جریمه می شود و ممکن است پلیسی جلوی او را بگیرد. ولی شخصی که فرهنگ پذیری در او نهادینه شده است حتی اگر پلیس و یا دوربینی نباشد که او را کنترل کند، قانون را از آن روی که قانون است و به نظم بخشی زندگی اجتماعی یاری می رساند، رعایت می کند.
جامعه پذیری به گونه ای مقدم بر فرهنگ پذیری است. به هر حال هر دو خود را موظف به رعایت قانون می دانند ولی جامعه پذیر از ترس جریمه و تنبیه ولی فرهنگ پذیر از آن روی که قانون ابزاری در نظم و عدالت بخشی به جامعه است، به دنبال رعایت آن است.
فرزندی که تنها حاکم بر خانه است و تنها کسی است که نقش فرزندی را بر عهده دارد، قانونی را در اطراف خود احساس نمی کند که بتواند او را در دایره ای محصور کند. حتی اگر قوانینی باشد، او اصراری بر رعایت آنها ندارد. اگر قانونی باشد، به خاطر تک فرزندی و دل نازکی والدین در صورت تخطی از آن قانون تنبیه نخواهد شد و در مقابل اگر قانون های لازم الاجرا را اجرا کرد، به او پاداش داده می شود، در حالیکه انجام این قوانین وظیفه ایست که بر دوش ایشان نهاده شده است. او یاد نمی گیرد که جامعه قوانینی دارد که باید خود را بدان ها ملتزم بداند و بر رعایت ایشان سعی و تلاش کند. او نمی تواند باور کند، قوانین موجود در جامعه راه فراری ندارد و در صورت عدم توجه به آن باید مجازات شود. از همین روی، او هیچ وقت جامعه پذیری را در جایی رعایت نمی کند.
ادامه دارد...
پی نوشت: