المسیر الجاریه :
نسيم صبح سعادت بدان نشان که تو داني
گذر به کوي فلان کن در آن زمان که تو داني نسيم صبح سعادت بدان نشان که تو داني
به مردمي نه به فرمان چنان بران که تو داني تو پيک خلوت رازي و ديده بر سر راهت
گفتند خلايق که تويي يوسف ثاني
چون نيک بديدم به حقيقت به از آني گفتند خلايق که تويي يوسف ثاني
اي خسرو خوبان که تو شيرين زماني شيرينتر از آني به شکرخنده که گويم
هماي اوج سعادت به دام ما افتد
هماي اوج سعادت به دام ما افتد اگر تو را گذري بر مقام ما افتد
حباب وار براندازم از نشاط کلاه اگر ز روي تو عکسي به جام ما افتد
هواخواه توام جانا و ميدانم که ميداني
که هم ناديده ميبيني و هم ننوشته ميخواني هواخواه توام جانا و ميدانم که ميداني
نبيند چشم نابينا خصوص اسرار پنهاني ملامتگو چه دريابد ميان عاشق و معشوق
وقت را غنيمت دان آن قدر که بتواني
حاصل از حيات اي جان اين دم است تا داني وقت را غنيمت دان آن قدر که بتواني
جهد کن که از دولت داد عيش بستاني کام بخشي گردون عمر در عوض دارد
احمد الله علي معدله السلطان
احمد شيخ اويس حسن ايلخاني احمد الله علي معدله السلطان
آن که ميزيبد اگر جان جهانش خواني خان بن خان و شهنشاه شهنشاه نژاد
ز دلبرم که رساند نوازش قلمي
کجاست پيک صبا گر هميکند کرمي ز دلبرم که رساند نوازش قلمي
چو شبنمي است که بر بحر ميکشد رقمي قياس کردم و تدبير عقل در ره عشق
سينه مالامال درد است اي دريغا مرهمي
دل ز تنهايي به جان آمد خدا را همدمي سينه مالامال درد است اي دريغا مرهمي
ساقيا جامي به من ده تا بياسايم دمي چشم آسايش که دارد از سپهر تيزرو
انت روائح رند الحمي و زاد غرامي
فداي خاک در دوست باد جان گرامي انت روائح رند الحمي و زاد غرامي
من المبلغ عني الي سعاد سلامي پيام دوست شنيدن سعادت است و سلامت
اين خرقه که من دارم در رهن شراب اولي
وين دفتر بيمعني غرق مي ناب اولي اين خرقه که من دارم در رهن شراب اولي
در کنج خراباتي افتاده خراب اولي چون عمر تبه کردم چندان که نگه کردم