المسیر الجاریه :
دوراهي داستان

دوراهي

بي خوابي و فکر و خيال جعبه آرايش افتاده بود به جانم. مدام از اين دنده به آن دنده مي شدم، اما دريغ از يک دقيقه خواب! نشستم و پاهايم را تو شکمم جمع کردم. سرم را روي کاسه زانوهايم گذاشتم. چشم هايم را بستم...
بادکنک داستان

بادکنک

عليرضا از روي صندلي پايين پريد و گفت: «همين جاست بابا، به خدا همين جاست، بيا ببين!»خودم را به بي اعتنايي زدم. بلند شدم شبکه تلويزيون را عوض کردم و دوباره سر جايم برگشتم. اما عليرضا دست بردار نبود «بيا...
نجات منجي داستان

نجات منجي

صداي خنده و همهمه کشتي را پر کرده بود.هر کس خاطره اي تعريف مي کرد و چيزي مي گفت. مرد جوان از خاطرات خريد و فروش ها و تجربياتش تعريف مي کرد. در فکرش به دنبال خاطره ديگري مي گشت که در خور جمع باشد. روزهاي...
پايان کار زمين داستان

پايان کار زمين

مردي که فرمانده سفينه خوانده مي شد، از پنجره بزرگ اتاقش به بيرون زل زده بود. پسر بچه اي جلو آمد و خواست با تکان دادن پاچه شلوار فرمانده، نظر او را به خود جلب کند. مرد از حال خود بيرون آمد. دست قوي خود...
کابوس در سال 2040 داستان

کابوس در سال 2040

به شدت سرم درد مي کرد و بر روي زمين افتاده بودم. نمي دانستم که چه اتفاقي برايم افتاده است. تمام تلاش خود را کردم تا از زمين بلند شوم. در کنارم ميله اي آهني بود ميله را برداشتم و به سختي خودم را از زمين...
فریب شیطان داستان

فریب شیطان

پیرمرد نشست و سرچشمه‌ی پُر آب، تنی به آب زد. سر و صورت خود را شست، دلش را صفا داد و زیر سایه‌ی درختی دراز کشید. بعد خوب نگاه کرد به آسمان و در فکر فرو رفت. «اگر این کاروانیان کمی بیش‌تر عجله کنند و این...
داستان کودکانه داستان

داستان کودکانه

در روزگاران قديم، در جايي در يک جنگل سرسبز و قشنگ، دختري شجاع به نام سارينا به همراه پدر پيرش، سرهاد در نزديکي روستايي به نام ادنا زندگي مي کردند. مادر سارينا ده سال پيش که سارينا فقط سه سال داشت، در اثر...
عفريته هاي شيطاني داستان

عفريته هاي شيطاني

ماريناي بيست وسه ساله مدت زيادي به علت بيماري اعصاب و هذيان گويي هاي فراوان تحت نظر روانشناسان حاذق قرار داشت. علت بيماري او ترس شديد به دنبال وارد آمدن شوک در اثر يک حادثه ي ناشناخته بود. هيچ کس توضيحات...
در چشم بر هم زدني، ورق زندگي مان برگشت داستان

در چشم بر هم زدني، ورق زندگي مان برگشت

زياده خواهي هايم مرا به خاک سياه نشاند. شوهرم، مجيد وضع مالي بسيار خوبي داشت و ما زندگي مرفهي داشتيم. همين مسأله باعث شد بدون توجه به موقعيت پيش آمده براي شوهرم که از نظر مالي دچار نوسان شده بود، کماکان...
باعث و باني اين تفرقه و جدايي... داستان

باعث و باني اين تفرقه و جدايي...

تحت تأثير نوع و شيوه زندگي والدينم به خصوص مادرم که مطلقاً تمايلي به رفت و آمد با اقوام پدرم نداشت، روش زندگي خانوادگي ام را انتخاب کردم. من و برادرم هر دو در اين خانواده بزرگ شديم و شخصيتمان شکل گرفت....