المسیر الجاریه :
گوش سخن شنو کجا ديده اعتبار کو؟ داستان

گوش سخن شنو کجا ديده اعتبار کو؟

لا تکون عبد غير فقد جعلک الله حرا؛ بنده غيره مباش الله تو را حر قرار داده است. سل تفقها و لاتسئل تعنتا. از کلمات فارضه علي ابن ابيطالب است با تفقه پرسش بکن و با تعنت پرسش نکن. معني تعنت را اکثر مي دانند...
قدر عافيت داستان

قدر عافيت

امواج آبي رنگ دريا به ديواره کشتي کوبيده مي شد و صداي مرغ هاي دريايي که در تکاپوي صيد ماهي بر فراز دريا حرکت مي کردند در صداي امواج گم مي شد. پادشاه بر لبه کشتي ايستاده بود و دست هايش را پشت کمرش گره کرده...
من دنبال کار و تو دنبال شوهر! داستان

من دنبال کار و تو دنبال شوهر!

يکي بود، يکي نبود. روزي روزگاري، در يکي از همين روزگارهاي امروزي ،سه تا دختر خاله کاملاً امروزي زندگي مي کردند. اين دخترخاله ها به رسم فيلم ها و داستان هاي امروزي، همه شان تک فرزند خانواده بودند و به رسم...
مطالعه شراکتي داستان

مطالعه شراکتي

توي رخت خواب پهلو به پهلو شدم و پتو را روي سرم کشيدم. مامان پتو را از روي سرم کنار زد: «سعيد بلند شو برو خانه شوکت خانم، بايد برايش دارو بگيري». آرزو مي کردم اين هم بخشي از خوابم باشد. دلم نمي خواست روز...
آقاي«کوئتزي» جوان داستان

آقاي«کوئتزي» جوان

ما از آنگولا به آفريقاي جنوبي رفتيم؛همسرم، من و دو تا دخترهايم. در آنگولا همسرم براي روزنامه اي کار مي کرد و من هم کاري توي باله ملي داشتم اما بعد که حکومت در سال 1973 اعلام وضعيت اضطراري کرد، روز نامه...
فن اژدها کشي داستان

فن اژدها کشي

پسره نشسته بود پاي يه درخت گنده وسط جنگل و داشت قلپ قلپ غصه مي خورد؛ اينکه اونجا هوا چقدر خوب بود و تازه بارون اومده بود و شبنم روي برگا بود و هواي جنگل مرده رو زنده مي کرد هم هيچ تأثيري روش نداشت. با...
پروانه داستان

پروانه

امروز سه شنبه است که اصلاً ربطي به من ندارد، چهارشنبه ها فقط به حساب مي آيد. امروز مي شود تا ظهر بخوابم، بعدش آتش به آتش سه تا سيگار روشن کنم و دوباره بخوابم تا ساعت دو. آن موقع مژده زنگ مي زند و مي گويم...
شاعر برقي داستان

شاعر برقي

ترول تصميمش را گرفته بود، ديگر نمي خواست تجربه ناموفق ساخت روبات محاسبه گر را تکرار کند. يک روبات هشت طبقه که علي رغم زحمات ترول فقط از پس انجام يک عمليات ساده بر مي آمد: جمع بستن دو با دو، و اغلب حتي...
پايان چخوفي داستان

پايان چخوفي

پدرم 86 سالش است. قلبش همين قدر سن دارد و بعضي کار ها ديگر انجام نمي دهد. مغزش را هنوز با برق ذکاوت روشن مي کند اما به پاهايش جان نمي دهد که وزن بدنش را اينجا و آنجاي خانه بکشند. برخلاف استعماره هاي من،...
طلبگي در سنه 1250 داستان

طلبگي در سنه 1250

در سال اول طلبگي بسيار به من و رفيق که در خورد و خوراک يکي بوديم سخت و تلخ گذشت، به حدي که پوست خربزه هايي را که بيرون انداخته بودند، صبح ساعت چهار مخفيانه برمي داشتيم و معاش مي کرديم. شد که سه شبانه روز...