المسیر الجاریه :
يك ستون خالي!
ماجرا از يك مدرسه راهنمايي آغاز ميشود. آقاي صبوري، مربي امور پرورشي از دانشآموزان خواسته تا در يك مسابقه روزنامه ديواري شكرت كنند. اين مسابقه كه به مناسبت هفته كارگر برگزار شده .. دچار گروه انجام ميشود....
كارگرهاي كوچك
همه نوشته بودند. به جز من و خواهرم سارا. وقتي خانم سجادي به كلاس آمد، گفت: دفترهاي انشا، روي ميز. بچهها با سر و صدا دفترهايشان را روي ميز گذاشتند. خانم معلم، زهرا را صدا زد. او پاي تخته سياه رفت و انشايش...
احترام به کارگر
+ آقا لطفاً زود باش. اين چه وضع كاركردنه؟ الان مهمونا از راه ميرسن.
ـ خانم محترم چشم. من از وقتي اومدم دارم ميشورم و ميسابم.
+ اوه، يك كلمه گفتم زود باش. تازه قرار نيست كه من كارها رو بكنم. پس شما...
بهترين خانه دنيا
من، مهدي، مامان و بابا، در خانه كوچك و زيبايي زندگي ميكنيم. من و مهدي صبحهاي زود از خواب بيدار ميشويم. بابا به ما نماز خواندن ياد داده. صبحها با بابا و مامان نماز ميخوانيم. قبل از مدرسه صبحانه ميخوريم...
روز كارگر
از كنار خيابان رد كه ميشوم، به مغازههاي طلا و نقره فروشي نگاه ميكنم. چه برقي ميزند طلاهاي توي ويترين. مثل خورشيد ميدرخشند. چه نگينهاي قشنگي دارند اين انگشترهاي نقره. اين نگين آبي را ميشناسم. مثل...
از جنس واژههاي فارسي
ميخروشد مثل آفتاب، آن زمان كه خورشيد، قطرههاي مذابش را، بوسه ميدهد به برگهاي تازه روييده بهار. ميخروشد مثل رنگينكمان، آن زمان كه پلي ميرويد از دستهاي آسمان، پلي كه ميشكفد در چشمهاي عابران خيابان...
تكرار تاريخ (شكست نظامی امريكا به ايران در طبس)
در جنگ تحميلي و واقعه طبس، امكانات و تجهيزات و نفرات كمي داشتيم، اما چون با خداوند بوديم، خداوند پشتيبان ما بود. در حادثه طبس، امريكا قصد داشت با امكانات جنگي و نظامي، يك شبه به تهران حمله كند و دوباره...
روزي روزگاري، سرزميني بود...
بچهها دلشان ميخواست توي روستايشان، دكتر و پرستار داشته باشن. توي روستاهاي كوچك درمانگاهي براي بيمارها نبود. روزي مردم كنار هم جمع شدند و به هم گفتند: ما حاكم ستمگر نميخواهيم. ما كسي را ميخواهيم كه...
شبيه قصه ابرهه
هركس كه كلام امام خميني(ره) را شنيده بود، به خيابان ميآمد و شعار ميداد. دانشجويان دانشگاه تهران، پلي تكنيك، صنعتي شريف و شهيد بهشتي تا سفارت امريكا راهپيمايي كردند. امريكاييها كه از سر و صداها وحشت...
واقعه طبس معجزه الهي
كي 13 آبان رو يه يادش داره؟ يادتونه كه با خانوم يا آقاي مربي به خيابون رفتيم و راهپيمايي كرديم، چون ميخواستيم بگيم ما بعد از اون همه سال از تسخير لانه جاسوسي حمايت ميكنيم. وقتي انقلاب پيروز شد، دانشجوهاي...