المسیر الجاریه :
يك امانت بزرگ داستان

يك امانت بزرگ

زمين امانت است، امانتي بزرگ در دست من و تو، امانتي كه من و تو در آن به دنيا مي‌آيم و در آن ‌رشد و پرورش مي‌يابيم، امانتي كه خانه‌هاي ما و چيزهايي را كه دوست داريم، در دل خود جاي داده است. پس بياييد به...
زمين پاك را آلوده نكنيم داستان

زمين پاك را آلوده نكنيم

سلام بچه‌هاي عزيزم. خوبيد كوچولوهاي هميشه سبز و پاك و مهربون؟ خُب الهي شكر. مي‌دونم شما سبزي، زيبايي، پاكي و طراوت رو خيلي دوست داريد. مثل همه موجودات خوب روي زمين. زمين هم شما رو دوست داره، چون مي‌دونه...
زمين پاك داستان

زمين پاك

الان روي نيمكت پارك نشسته‌ام. پارك‌بان‌ها دارن زباله‌هارو جمع مي‌كنن. يكي داره درخت‌ها رو هرس مي‌نه. يه نفر در حال رنگ كردن نيمكت‌هاست، يه‌ آقاي مهربون داره به سبزه‌ها و درخت‌ها آب مي‌ده. ساندويچي از...
یک آیه یک داستان داستان

یک آیه یک داستان

ثوبان در كوچه‌هاي مدينه آهسته قدم مي‌زد و زير لب چيزهايي را زمزمه مي‌كرد. صدايش غم‌انگيز بود و آسمان نگاهش باراني. خورشيد به ميان آسمان رسيده بود. ثوبان خود را به مسجد رساند و در بين ياران پيامبر(ص) نشست. ـ...
فرشته هايِ كلاسِ گل ها داستان

فرشته هايِ كلاسِ گل ها

دختر كوچولوها با ديدن آن همه فرشته كنار پنجره تعجب كردند. همه نگاه شان به سمت پنجره بود. خانم معلم با گچ زد روي تخته سياه: «حواس تان كجاست؟» بچه ها داد زدند: «خانم! چقدر فرشته!» خانم معلم نگاه كرد به پشت...
رنگين كمان داستان

رنگين كمان

همه ي حيوانات به سرعت از در كشتي بيرون رفتند تا دوباره در زمين پراكنده شوند ، اما حضرت نوح چه مي كرد؟ از اين كه زنده بودند شكر گزار خداوند بود و مي رفت تا براي تشكر از خدا محرابي درست كند. و خداوند به...
دردسر داستان

دردسر

تازه در کتاب خانه را باز کرده بودم. پنج - شش نفري پشت ميزها نشسته بودند که سر و کله اش پيدا شد. آرام و بي سر و صدا و بي سلام و احوال پرسي با يک بغل کتاب از جلويم گذشت و پشت ميز گوشه کتاب خانه نشست. معمولاً...
کُفرستان داستان

کُفرستان

... آره ننه، تو خيال مي کني حالا که بچه ت پشتِ لباش سبز شده و به قول تو: براي خودش مردي شده، ديگه همه چي تمومه و بوجود تو نيازي نداره! اما ننه به خدا قسم اشتباه مي کني. تازه اوّل خطّه! اصلاً اگه بچگي...
احتمالات داستان

احتمالات

هنوز دو دقيقه نشده بود به حياط رفته بود كه سر طاس راجر تلفورد از بالاي نرده ها ظاهر شد . تعجبي نداشت. كمتر اتفاقي در محل مي افتاد كه از ديد تلفورد و زنش ، آيلين دور بماند . بي انصافي است آنها را فقط همسايه...
پس از جدايي داستان

پس از جدايي

همسر من پس از جداييمون نمي دونست دوست داره چه كسي يا چه چيزي بشه . تازه موقعي فهميدم حق با من بوده كه شنيدم تُستر شده . تُستر! اين بود همه اون چيزي كه بدون من مي تونست به اش برسه . تازه ، تُستر خوبي هم...