المسیر الجاریه :
صد درجه سانتیگراد داستان

صد درجه سانتیگراد

نشسته‌اند روی تک نیم‌کتِ جلوی اتاقک ایستگاه قطار تک‌افتاده‌ی کوچک شهرستانی که آنجا، دانشگاه قبول شده بودند. یکی از این گوشه‌ی مملکت و دیگری از آن یکی. اسمش مهتاب است. دختر را می‌گویم. همان اولین روز که...
يك حس مسخره داستان

يك حس مسخره

...پنجره را باز كردم. در چهارچوب پنجره يك خيابان نصفه بود؛ سه تا و نصفي خانة آجري، پنج تا و نصفي درخت بلند. روي يكي از درخت ها يك لانة كبوتر بود، با يكي و نصفي كبوتر. بالاتر يك آسمان نصفه بود با سه تا...
پستخانه مبارکه داستان

پستخانه مبارکه

حالا که چند روز دیگر مکتب خانه ها و مدرسه های مملکت برقرار شده، اطفال رعیت و خاصّه به جهت تعلیم و تربیت و آدم شدن و نیل به اهداف مترقیه می روند زیر دست معلم ها و ملا ها و مکتب دار ها، البت ما هم برای تنویر...
شمس داستان

شمس

من که بیشتر نگرانم. اما عماد نشسته جلوی تلویزیون و نیم ساعت به نیم ساعت اخبار را گوش می کند. مادر هم آرام و قرار ندارد. حمید! این چند روز، تلویزیون مدام از عراق تصویر پخش می کند. باور می کنی که صدام دیگر...
ادامه یك مرد.... داستان

ادامه یك مرد....

مرد با یك عطسه، از خواب بیدار شد. این واقعه به خودی خود، برایش عجیب بود اما از كنار آن عبور كرد. تصمیم گرفت حدِ كم برای امروز، آدم خوبی باشد. متفاوت با دیروز. عدیلی قابل، برای نیمه بی‌نظیرش. نیمه‌ای كه...
ده دست پشت هم داستان

ده دست پشت هم

زنگ آخر بود. آقای سمیعی بین صندلی های کلاس راه می رفت و بلند بلند درس می داد. با انگشت، به عکس یک زمین فوتبال تو کتاب علوم اشاره می کرد و می گفت «اگر هسته ی اتم را به اندازه ی یک گوی کوچک در نظر بگیرید...
رفیق داستان

رفیق

از در سبز رنگ حياط امام زاده وارد شد. مثل همه شب هاي جمعه آمده بود امام زاده. نذر داشت. قبل از كنكور نذر كرده بود اگر مكانيك پلي تكنيك قبول شد، هر شب جمعه بيايد امام زاده. و حالا سال آخر درسش بود و باز...
بريده رمان انجمن مخفي داستان

بريده رمان انجمن مخفي

يكي از شبهاي سه شنبه است. شب سكوت. شب سرد. منبر، کنج حياط است. جاي وعظ و روضه، صداي گنجشكها است كه از ميان شاخه هاي درخت خرمالوي حياط مي آيد. ميرزا روي صندلي نشسته است. آقاجان رو به رويش. من زانو به زانوي...
بنین داستان

بنین

بعدازظهرهای تابستون با سهراب می رفتیم فیلم برداری. به اصطلاح خودمون فیلم مستند می ساختیم.البته بیشترش وقت گذرونی و تفریح بود تا یه فیلم درست و حسابی. دوربین مال من بود. ارثیه بابای خدا بیامرزم که تقسیم...
ايستگاه باغ سرهنگ داستان

ايستگاه باغ سرهنگ

اولين قتل در باغ سرهنگ، حدود بيست سال پيش اتفاق افتاد؛ زماني كه درگيري بين اهالي خانه‌هاي توسري‌خوردة انتهاي باغ، با صاحبان كارگاههاي پرسروصدايي همچون صافكاري، نقاشي اتومبيل و باتري‌سازي به اوج خود رسيد....