المسیر الجاریه :
قيام مختار
از همان روزي كه خبر شهادتِ اباعبداللهالحسين(علیه السّلام) و ياران آن حضرت در بلاد اسلامي منتشر شد، تاريخ اسلام ذيل شهادت و قيام قرار گرفت.
كوفه و مدينه تقريباً همزمان قيام كردند، از بصره تا سيستان اندكي...
جنایت و مکافات
فيودور داستايفسكي داستاننويس روس (1881-1821) از رماننويسان واقعگرا و بزرگ قرن نوزدهم بود. دربارۀ نويسنده و اَثر پدر وي پزشكي از طبقۀ متوسط بود كه به خاطر بدرفتاري با كشاورزانش به دست آنها كشته شد. فئودور...
واپسین نوشته
نويسندگي شغلم نيست؛ عشقم است. و اين بار بر خلاف هميشه، شخصيتهاي داستانم آدمكهاي ساختة ذهنم نيستند. اين بار قصه نمينويسم. آنچه ميخوانيد و ميدانم به گوش ديگران هم ميرسانيد، سرگذشت من است. قبل از اين...
جنگ و صلح
لیف نیکولایویچ (لئو) تولستوي نويسندۀ واقعگرا و يكي از بزرگترين رماننويسان و نويسندگان قرن نوزدهم در سال 1828 در مركز روسيه به دنيا آمد و در سال 1910 چشم از جهان فروبست.
پدرش از اشراف و مادرش شاهزاده...
مرگ رنگ
نرگس دراز كشیده بود روی تختخواب، خواب بود و نبود. مردمكهایش زیر پلكهای بسته میچرخیدند. لای پلكهایش را باز كرد دست چپش را بالا آورد، ساعت مچیاش را نگاه كرد، خمیازهای كشدار كشید و نشست روی تخت، پاهایش...
زنان كوچك
1- جوزفين غرغركنان گفت: «كريسمسي كه بدون هديه باشد، كريسمس نيست.» کريسمس نزديک بود، اما چهار دختر خانوادة مارچ از اينکه فقير بودند و در آن فصل زمستان و آمدن سال نو نميتوانستند به خاطر حرف مادرشان براي...
راز گم شده خاور- 4
هر دو رسيدند بالاى پل. مجيد حس مىكرد غول غمگين است. سر شب همه ماجرا را برايش تعريف كرده بود. شلوار سربازى و پيراهن سبز پشمى ضخيم تنش بود و با نيم پوتينهاى نو احساس راحتى مىكرد. - “چى شده؟! غول دستهاى...
راز گم شده خاور- 3
آقاى مرادى پس از شام روزنامه را برداشت و تكيه به پشتى داد: - “احوال آقا مجيد!
مجيد در حاليكه بلند شد تا به اتاق خودش برود، گفت: “ممنون آقا جون. آقاى مرادى سرى تكان داد و نگاهش را دوخت به صفحه اول روزنامه....
راز گم شده خاور- 2
بوى گل گاو زبان همه اتاق را پر كرده بود. شب پاييزى خيلى زود از راه رسيده بود. آقاى نجفى عرق چينى سفيد به سر داشت و شلوار كردى يشمى پايش بود. جليقه مشكى از روى پيراهن سفيد مال سالها پيش بود.
- “خب آقا...
راز گم شده خاور- 1
نسيم عصر پرده تورى را پيچ و تاب مىداد و مىآمد داخل اتاق. “مجيد” نشسته بود پشت ميز چوبى تازهاش و داستان مىنوشت:
- “خاله خاور توى اتاقك خود نشسته بود و با چشمهاى گود افتاده شهر را نگاه مىكرد. تكّهاى...