المسیر الجاریه :
اصل موضوع را فراموش نكن!
مرد قوي هيكل، در چوببري استخدام شد و تصميم گرفت خوب كار كند. روز اول 18 درخت بريد. رئيسش به او تبريك گفت و او را به ادامه كار تشويق كرد.
روز بعد با انگيزه بيشتري كار كرد، ولي 15 درخت بريد.
روز سوم بيشتر...
يک شب/ يک روز
مرد سيگارش را نصفه خاموش کرد و تند و بي ملاحظه از بين صف طويل مردمي که منتظر تاکسي کنار خيابان اين پا و آن پا مي کردند گذشت. قبل از آنکه به ازدحام روبروي مرکز خريد برسد کارت را از جيب پيراهنش بيرون آورد...
پسر نابينا
پسر بچه اي در راه پله يک ساختمان نشسته بود با يک کلاه پيش پايش. يک نوشته با اين مضمون داشت: من کور هستم، لطفا کمک کنيد:
تنها چند سکه در آن کلاه وجود داشت.مردي در حال گذر از آنجا بود. او چند سکه از جيبش...
اسباب بازيها
به تورج هر چه ميگفتم؛ گوشش بدهکار نبود. هر چيزي که ميخوردبه فرش و در وديوار ميماليد.دستهايش روغني بود؛ دستهايش غذايي بود؛ دستهايش شربتي بود.خلاصه، همه را به اين طرف وآن طرف ميماليد. من دلم براي...
حكايت پرده ها و مجسمه هاي گچي
«پيرمرد تو منو نميشناسي؛ نه اينكه چشات ضعيفه؛ كه اگر نبود هم باز نميتونستي بدوني كي ام.» اينها را جوادي توي دلش ميگفت و به موهاي سفيد پيرمرد نگاه ميكرد كه سرش به حالت معصومانه اي خم شده بود روي سينه اش...
نوشتن هم شد کار؟!
ـ نوشتن هم شد كار؟! برو فكر نون باش كه خربزه آبه! مرد، مداد را روي كاغذ گذاشت و سر بالا آورد. چشمان سرخ زن به او دوخته شده بود.
ـ كاش كسي پيدا ميشد و اين لوحهاي تقدير و ديپلمهاي...
ايستگاه ابري
تا غلام شيطان آمده بود تيزي را بكشد، با كله چنان رفته بودي توي صورتش، كه پخش زمين شده بود و خون از دهن و دماغش زده بود بيرون؛ از اون روز، از شر كميسيون دادن، راحت شدي. راننده هاي ايستگاه هم، ماست ها را...
اسماعيل
... اينكه سبك رئاليسم را در داستان نويسي امروز، بايد منسوخ شده تلقي كنيم، (به گواهِ آثارِ درخشاني كه هنوز در بسياري از كشورها، در اين زمينه خلق ميشود) نميتواند نظريه چندان درستي باشد. ظرفيتهاي اين شيوه...
باربی (داستان)
با احتیاط ماشین ها را رد کرد. از جدول گذشت. به طرف پیادهرو به مغازه نزدیک شد. ویترین را نگاه کرد. عروسک سیاهه چشمای سفیدش زیر نور مغازه برق میزد. عروسک قهوهای زبانش را بیرون آورده بود. عروسک بچه پوشک...
دعاي مورچه
در زمان حضرت سليمان ـ عليه السّلام ـ ، بر اثر نيامدن باران، قحطي شديدي به وجود آمد، به ناچار مردم به حضور حضرت سليمان آمده و از قحطي شكايت كردند و در خواست نمودند تا حضرت سليمان براي طلب باران، نماز «استسقاء»...