المسیر الجاریه :
بنیاد هستی تو چو زیر و زبر شود حافظ

بنیاد هستی تو چو زیر و زبر شود

بنیاد هستی تو چو زیر و زبر شود<br /> در دل مدار هیچ که زیر و زبر شوی
گر در سرت هوای وصال است حافظا حافظ

گر در سرت هوای وصال است حافظا

گر در سرت هوای وصال است حافظا<br /> باید که خاک درگه اهل هنر شوی
قطع این مرحله بی همرهی خضر مکن حافظ

قطع این مرحله بی همرهی خضر مکن

قطع این مرحله بی همرهی خضر مکن<br /> ظلمات است بترس از خطر گمراهی
اگرت سلطنت فقر ببخشند ای دل حافظ

اگرت سلطنت فقر ببخشند ای دل

اگرت سلطنت فقر ببخشند ای دل<br /> کمترین ملک تو از ماه بود تا ماهی
ای عنصر تو مخلوق از کیمیای عزت حافظ

ای عنصر تو مخلوق از کیمیای عزت

ای عنصر تو مخلوق از کیمیای عزت<br /> و ای دولت تو ایمن از وصمت تباهی
دل که آیینه شاهیست غباری دارد حافظ

دل که آیینه شاهیست غباری دارد

دل که آیینه شاهیست غباری دارد<br /> از خدا می طلبم صحبت روشن رایی
نرگس ار لاف زد از شیوه چشم تو مرنج حافظ

نرگس ار لاف زد از شیوه چشم تو مرنج

نرگس ار لاف زد از شیوه چشم تو مرنج<br /> نروند اهل نظر از پی نابینایی
سرم ز دست بشد چشم از انتظار بسوخت حافظ

سرم ز دست بشد چشم از انتظار بسوخت

سرم ز دست بشد چشم از انتظار بسوخت<br /> در آرزوی سر و چشم مجلس آرایی
زمام دل به کسی داده ام من درویش حافظ

زمام دل به کسی داده ام من درویش

زمام دل به کسی داده ام من درویش<br /> که نیستش به کس از تاج و تخت پروایی
فراق و وصل چه باشد رضای دوست طلب حافظ

فراق و وصل چه باشد رضای دوست طلب

فراق و وصل چه باشد رضای دوست طلب<br /> که حیف باشد از او غیر او تمنایی