المسیر الجاریه :
دو نصیحت کنمت بشنو و صد گنج ببر حافظ

دو نصیحت کنمت بشنو و صد گنج ببر

دو نصیحت کنمت بشنو و صد گنج ببر<br /> از در عیش درآ و به ره عیب مپوی
روی جانان طلبی آینه را قابل ساز حافظ

روی جانان طلبی آینه را قابل ساز

روی جانان طلبی آینه را قابل ساز<br /> ور نه هرگز گل و نسرین ندمد ز آهن و روی
دهقان سالخورده چه خوش گفت با پسر حافظ

دهقان سالخورده چه خوش گفت با پسر

دهقان سالخورده چه خوش گفت با پسر<br /> کای نور چشم من به جز از کشته ندروی
ای بی خبر بکوش که صاحب خبر شوی حافظ

ای بی خبر بکوش که صاحب خبر شوی

ای بی خبر بکوش که صاحب خبر شوی<br /> تا راهرو نباشی کی راهبر شوی
دست از مس وجود چو مردان ره بشوی حافظ

دست از مس وجود چو مردان ره بشوی

دست از مس وجود چو مردان ره بشوی<br /> تا کیمیای عشق بیابی و زر شوی
خواب و خورت ز مرتبه خویش دور کرد حافظ

خواب و خورت ز مرتبه خویش دور کرد

خواب و خورت ز مرتبه خویش دور کرد<br /> آن گه رسی به خویش که بی خواب و خور شوی
گر نور عشق حق به دل و جانت اوفتد حافظ

گر نور عشق حق به دل و جانت اوفتد

گر نور عشق حق به دل و جانت اوفتد<br /> بالله کز آفتاب فلک خوبتر شوی
یک دم غریق بحر خدا شو گمان مبر حافظ

یک دم غریق بحر خدا شو گمان مبر

یک دم غریق بحر خدا شو گمان مبر<br /> کز آب هفت بحر به یک موی تر شوی
از پای تا سرت همه نور خدا شود حافظ

از پای تا سرت همه نور خدا شود

از پای تا سرت همه نور خدا شود<br /> در راه ذوالجلال چو بی پا و سر شوی
وجه خدا اگر شودت منظر نظر حافظ

وجه خدا اگر شودت منظر نظر

وجه خدا اگر شودت منظر نظر<br /> زین پس شکی نماند که صاحب نظر شوی