المسیر الجاریه :
دو نصیحت کنمت بشنو و صد گنج ببر
دو نصیحت کنمت بشنو و صد گنج ببر<br />
از در عیش درآ و به ره عیب مپوی
روی جانان طلبی آینه را قابل ساز
روی جانان طلبی آینه را قابل ساز<br />
ور نه هرگز گل و نسرین ندمد ز آهن و روی
دهقان سالخورده چه خوش گفت با پسر
دهقان سالخورده چه خوش گفت با پسر<br />
کای نور چشم من به جز از کشته ندروی
ای بی خبر بکوش که صاحب خبر شوی
ای بی خبر بکوش که صاحب خبر شوی<br />
تا راهرو نباشی کی راهبر شوی
دست از مس وجود چو مردان ره بشوی
دست از مس وجود چو مردان ره بشوی<br />
تا کیمیای عشق بیابی و زر شوی
خواب و خورت ز مرتبه خویش دور کرد
خواب و خورت ز مرتبه خویش دور کرد<br />
آن گه رسی به خویش که بی خواب و خور شوی
گر نور عشق حق به دل و جانت اوفتد
گر نور عشق حق به دل و جانت اوفتد<br />
بالله کز آفتاب فلک خوبتر شوی
یک دم غریق بحر خدا شو گمان مبر
یک دم غریق بحر خدا شو گمان مبر<br />
کز آب هفت بحر به یک موی تر شوی
از پای تا سرت همه نور خدا شود
از پای تا سرت همه نور خدا شود<br />
در راه ذوالجلال چو بی پا و سر شوی
وجه خدا اگر شودت منظر نظر
وجه خدا اگر شودت منظر نظر<br />
زین پس شکی نماند که صاحب نظر شوی