المسیر الجاریه :
بر شمع نرفت از گذر آتش دل دوش
بر شمع نرفت از گذر آتش دل دوش<br />
آن دود که از سوز جگر بر سر ما رفت
دور از رخ تو دم به دم از گوشه چشمم
دور از رخ تو دم به دم از گوشه چشمم<br />
سیلاب سرشک آمد و طوفان بلا رفت
از سخن چینان ملالت ها پدید آمد ولی
از سخن چینان ملالت ها پدید آمد ولی<br />
گر میان همنشینان ناسزایی رفت رفت
همچو حافظ همه شب ناله و زاری کردیم
همچو حافظ همه شب ناله و زاری کردیم<br />
کای دریغا به وداعش نرسیدیم و برفت
حسنت به اتفاق ملاحت جهان گرفت
حسنت به اتفاق ملاحت جهان گرفت<br />
آری به اتفاق جهان می توان گرفت
زین آتش نهفته که در سینه من است
زین آتش نهفته که در سینه من است<br />
خورشید شعله ایست که در آسمان گرفت
مزن ز چون و چرا دم که بنده مقبل
مزن ز چون و چرا دم که بنده مقبل<br />
قبول کرد به جان هر سخن که جانان گفت
یا رب سببی ساز که یارم به سلامت
یا رب سببی ساز که یارم به سلامت<br />
بازآید و برهاندم از بند ملامت
خاک ره آن یار سفرکرده بیارید
خاک ره آن یار سفرکرده بیارید<br />
تا چشم جهان بین کنمش جای اقامت
امروز که در دست توام مرحمتی کن
امروز که در دست توام مرحمتی کن<br />
فردا که شوم خاک چه سود اشک ندامت