ناشناس

دو ماهه شوهرم رفته و تماس نداشته"چیکار کنم؟

سلام وقت بخیر.ممنونم از مشاوره های خوبتون. طبق گفته های شما پنجشنبه هفته پیش با مادرم راه میرفتیم ک بلاخره شوهرموتو مغازه دوستش دیدم به بهانه خرید گوشی رفتم داخل مغازه با مادرم تا منو مادرمو دید برخورد نامناسبی با من و مادرم کرد رفتم پیشش اروم طوری ک دوستاش نفهمن ک بین منو شوهرم ناراحتی پیش اومده ازش خواستم بریم بیرون باهم حرف بزنیم اما منکه اروم حرف میزدم شوهرم صداشو بالا میبرد طوری ک دوستاش فهمیدن هرچند قبل ازینکه من ب کسی بگم به عالم و ادم موضوع بحثمونو گفته بودبدترین رفتارو اون شب جلو همه انجام داد. بهش گفتم چند دقیقه بیاد ک حرفامونو بزنیم اما تو جوابم میگفت حرفی باهات ندارم و اینکه توهین و بی احترامی به من و خانوادم. به من میگفت من ن برات جشنی میگرم ن حاضر به زندگی با تو هستم ن طلاقت میدم ن مهریه ایی تنها هدفش اینه ک من از مهریه بگزرم تا طلاقم بده حتی جلو خاله و دختر خالش طوری تحقیرم کرد ک گریم گرفت طوری کنار دختر خالش و خالش ایستاده بود ک انگار با اون نسبتی غیر دخترخاله داره اما من به این چیزا فکر نمیکنم من با تمام بدهی هاش اومد خواستگاریم نگاه نکردم چون از زندگی فقط به ارامشش فکر کردم نمیخوام ادمی ک من با همه مشکلاتی ک داشت قبول کردم الان به خاطر دعوای کوچیک زناشویی دیگه حاضر به زندگی با من نباشه نمیدونم هدفش از روز اول ک اومد خواستگاریم چی بود از دور اطراف ک پرسیدم و خودش گفته بوده ازمن وخانوادم انتظار کمک مالی داشته و ازدواجش با من از روی عشق نبوده حتی قرار شد جلسه ای گزاشته بشه که در جمع بزرگترا حرف بزنیم اما قبول نمیکنه کلی رفته بدگویی مارو کرده. شوهرم اخلاقش اینه ک رو حرفش نباید حرف زد حرف هیچکسو قبول نمیکنه ن مادر ن خواهر ن دوست ن فامیل هیچکس میخوام از راهش اقدام کنم اما میگن دست نگه دارم شاید خوب بشه. شوهرم عصبیه خودخواه و مغروره تو بچگی از مادرش محبت ندیده سر کارای نکرده تو بچگیش کتک میخورده بزرگتر شده به زمینو زمان زور میگفته دعوا راه مینداخته تو سنی ک باید طعم محبتو بچشه پدرش تصادف میکنه و فوت میکنه مادرشون حافظشو از دست میده چن سال تو این شرایط قرار داشتن تا الان ک مادرشون خوب شدن میدونین ته حرفم خیلی دوسش دارم میدونم محیطی ک توش بزرگ شده بامن زمین تا اسمون فرق میکنه من تو شرایطی بزرگ شدم ک همه چی واسم فراهم بوده همه اینارو میدونیم هردومون مطمعنم من و شوهرم میتونم در کنار همدیگه خوشبخت بشیم فقط با این اوضاع پیش اومده موندم چکار کنم میدونین منم خیلی جاها ک میتونستم خوب برم بد رفتم اما باورتون میشه خیلی دوسش دارم میخوام کنارهم زندگیمونو بسازیم من تحمل هرچیزی رو دارم به جز طر کردن و نخواستن من اگه بدونم واقعا منو میخواد هرکاری میکنم ببخشید ک طولانی شد فقط کمکم کنید بتونم شوهرمو به ادامه زندگی باهم ترغیب کنم
Tuesday, March 6, 2018
الوقت المقدر للدراسة:
مؤلف: سیده نرجس رضایی
موارد بیشتر برای شما

ناشناس

دو ماهه شوهرم رفته و تماس نداشته"چیکار کنم؟

ناشناس ( تحصیلات : فوق لیسانس ، 30 ساله )

سلام وقت بخیر.ممنونم از مشاوره های خوبتون. طبق گفته های شما پنجشنبه هفته پیش با مادرم راه میرفتیم ک بلاخره شوهرموتو مغازه دوستش دیدم به بهانه خرید گوشی رفتم داخل مغازه با مادرم تا منو مادرمو دید برخورد نامناسبی با من و مادرم کرد رفتم پیشش اروم طوری ک دوستاش نفهمن ک بین منو شوهرم ناراحتی پیش اومده ازش خواستم بریم بیرون باهم حرف بزنیم اما منکه اروم حرف میزدم شوهرم صداشو بالا میبرد طوری ک دوستاش فهمیدن هرچند قبل ازینکه من ب کسی بگم به عالم و ادم موضوع بحثمونو گفته بودبدترین رفتارو اون شب جلو همه انجام داد. بهش گفتم چند دقیقه بیاد ک حرفامونو بزنیم اما تو جوابم میگفت حرفی باهات ندارم و اینکه توهین و بی احترامی به من و خانوادم. به من میگفت من ن برات جشنی میگرم ن حاضر به زندگی با تو هستم ن طلاقت میدم ن مهریه ایی تنها هدفش اینه ک من از مهریه بگزرم تا طلاقم بده حتی جلو خاله و دختر خالش طوری تحقیرم کرد ک گریم گرفت طوری کنار دختر خالش و خالش ایستاده بود ک انگار با اون نسبتی غیر دخترخاله داره اما من به این چیزا فکر نمیکنم من با تمام بدهی هاش اومد خواستگاریم نگاه نکردم چون از زندگی فقط به ارامشش فکر کردم نمیخوام ادمی ک من با همه مشکلاتی ک داشت قبول کردم الان به خاطر دعوای کوچیک زناشویی دیگه حاضر به زندگی با من نباشه نمیدونم هدفش از روز اول ک اومد خواستگاریم چی بود از دور اطراف ک پرسیدم و خودش گفته بوده ازمن وخانوادم انتظار کمک مالی داشته و ازدواجش با من از روی عشق نبوده حتی قرار شد جلسه ای گزاشته بشه که در جمع بزرگترا حرف بزنیم اما قبول نمیکنه کلی رفته بدگویی مارو کرده. شوهرم اخلاقش اینه ک رو حرفش نباید حرف زد حرف هیچکسو قبول نمیکنه ن مادر ن خواهر ن دوست ن فامیل هیچکس میخوام از راهش اقدام کنم اما میگن دست نگه دارم شاید خوب بشه. شوهرم عصبیه خودخواه و مغروره تو بچگی از مادرش محبت ندیده سر کارای نکرده تو بچگیش کتک میخورده بزرگتر شده به زمینو زمان زور میگفته دعوا راه مینداخته تو سنی ک باید طعم محبتو بچشه پدرش تصادف میکنه و فوت میکنه مادرشون حافظشو از دست میده چن سال تو این شرایط قرار داشتن تا الان ک مادرشون خوب شدن میدونین ته حرفم خیلی دوسش دارم میدونم محیطی ک توش بزرگ شده بامن زمین تا اسمون فرق میکنه من تو شرایطی بزرگ شدم ک همه چی واسم فراهم بوده همه اینارو میدونیم هردومون مطمعنم من و شوهرم میتونم در کنار همدیگه خوشبخت بشیم فقط با این اوضاع پیش اومده موندم چکار کنم میدونین منم خیلی جاها ک میتونستم خوب برم بد رفتم اما باورتون میشه خیلی دوسش دارم میخوام کنارهم زندگیمونو بسازیم من تحمل هرچیزی رو دارم به جز طر کردن و نخواستن من اگه بدونم واقعا منو میخواد هرکاری میکنم ببخشید ک طولانی شد فقط کمکم کنید بتونم شوهرمو به ادامه زندگی باهم ترغیب کنم


مشاور: علی محمد صالحی

با عرض سلام و احترام، از لطف شما متشکرم.
خیلی خوبه که با وجود این مسائل، همسرتون رو خیلی دوست دارید و مطمئن هستید که شما و شوهرتون در کنار همدیگه خوشبخت میشید. این نگاه، به شما انگیزه تلاش و کوشش برای حفظ زندگی مشترکتون رو میده و باعث میشه زود ناامید و مأیوس نشید.
اگر خاطر شما باشه من دفعه قبل، چند نکته گفتم که «بهترین مسیر اینه که شما و همسرتون، سعی کنید مسائلتون رو خودتون حل کنید و کاری به خانواده ها نداشته باشید»، در مورد پنجشنبه هفته پیش که اشاره کردید، ممکنه بخاطر اینکه شما و مادرتون با هم بودید و همسرتون هم نگاه و ذهنیت مثبتی نسبت به خانواده شما نداره با شما برخورد مناسبی نداشته، شاید اگر تنها بودید رفتارش ملایمتر بود. نکته دیگری که دفعه قبل گفتم این بود که، اصلا به مسائل گذشته نپردازید و اصلا سعی نکنید با شوهرتون در مورد اینکه بیا با هم صحبت کنیم و با صحبت و  با پا در میونی بزرگترا، مشکلات رو حل کنیم، چون در این صورت همسرتون سریع عکس العمل منفی نشون میده و عملا کاری نمیتونید انجام بدید، اینکه شما بیان کردید «ازش خواستم بریم بیرون باهم حرف بزنیم» مفهومش اینه که بیا بریم بیرون تا درباره مسائل و مشکلات با هم حرف بزنیم و من تو رو قانع کنم که برگردی، و هرچند که شما آروم حرف میزدید ولی چون همسر شما این مفهومی که من گفتم رو برداشت کرده، با صدای بلند و تندی به شما جواب داده.
 اگر خاطرتون باشه گفتم شما در حال حاضر تنها یک هدف کوچیک و مشخص داشته باشید و همون هدف رو از طریق ارتباط تلفنی دنبال کنید. اینکه هدف شما این باشه که بتونید سال تحویل در کنار هم باشید، و اصلا از اول هدف شما این نباشه که چطوری مشکلات خودم و همسرم رو حل کنم و راضیش کنم برگرده و همه چی تموم بشه. در واقع من که میگم در حال حاضر هدف شما کوچیک و مشخص باشه، منظور اصلی من اینه که شما قدم به قدم به اون هدف بزرگتر نزدیک بشید و مشکلات شما برطرف بشه، این یک قانونه که وقتی میخواهید یک کار بزرگ رو انجام بدید اونو به کارهای کوچیک تقسیم کنید و بتدریج اونها رو انجام بدید تا به هدف بزرگ برسید.
برای اینکه شما بتونید با همسرتون ارتباط بهتری داشته باشید اولین قدمش اینه که برای ارتباط، ریل گذاری کنید، تا از طریق ریلی که گذاشتید بتونید با هم ارتباط داشته باشید، و برای ریل گذاری، گفتم از طریق ارتباط عاطفی و تحریک جنسی از طریق تلفن اونو جذب کنید، بدون اینکه اصلا از مشکلات و مسائل حرفی بزنید، مثالا عین همین جمله ای که به من گفتید رو به خودش بگید «منم خیلی جاها ک میتونستم خوب برم بد رفتم اما باورتون میشه خیلی دوسش دارم میخوام کنارهم زندگیمونو بسازیم» و بعد که ارتباط شما قوی تر شد، فقط همون هدف مشخص و کوچیک، که سال تحویل کنار هم باشید را مطرح کنید و از او درخواست کنید که خیلی دوست دارید سال تحویل کنار هم باشیم.
در مورد پیشنهاد ارتباط تلفنی که من گفتم، شما چیزی نگفتید که کاری کردید یا نه؟، در هر صورت شما مطلب دفعه قبل رو یک بار دیگه با دقت مطالعه کنید و در مورد ارتباط تلفنی به همون شیوه که توضیح دادم اقدام کنید و گزارشش رو به من بدید یا اگر تا الان هم ارتباط تلفنی داشتید بگید.
امیدوارم موفق و شاد و پیروز باشید
 
 



ارسل تعليقاتك
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.