ناشناس
چیکار کنم رابطه بین پدرم و شوهرم مثل قبل بشه؟
سلام من یک ازدواج سنتی داشتم پدرم کمی مخالفت کرد ولی چون فهمید من راضی هستم اونم موافقت کرد ولی گوش زد کرد که هر اتفاقی افتاد پای خودته و ما اصراری ب ازدواجت نداریم منم قبول کردم...از عروسی میگذشت ک فهمیدم شوهرم مشروب میخوره خانواده من و خانواده ایشون کاملا به همچین مساله ای واکنش نشون میدن چون مذهبی هستیم ولی ایشون توسط دوست ب این راه رفتن.خلاصه وقتی فهمیدم منم واکنش نشون دادم دعوامون گرفت بعده یه مدت باز همیدم خورده ب روش نیووردم تا چندین بار ولی یه بار واقعا کفری شدم و یه دعوای اساسی راه افتاد بعده چن روز آشتی کردیم و من نشستم باهاش حرف زدم قبول کرد ک دیگه نخوره ولی شرط گذاشت ک مجبور شدم بخاطر زندگیم قبول کنم گفت میارم تو خونه پیش تو میخورم بیرون لب نمیزنم منم قبول کردم...تا اینکه از این ماجرا گذشت ما بچه دار شدیم چن روز از زایمانم میگذشت شبا مامانم خونمون میموند بخاطر مراقبت شوهرمم ک میدید مراقب دارم شبا دیر میومد خونه یک روز هم خیلی دیر کرد بابام خونمون بود دید که دیر کرده گف میشینم هروقت اومد باهاش حرف میزنم ک تو صاحب خانواده ای و نباید بیرون بمونی نشست ایشون هم ساعت یک خونه اومد ولی با وضعی ک واقعا جلو بابام شرمنده شدم اصلا نمیتونست درست راه بره مستقیم هم اومد رفت اتاق خوابید پدر منم ک نمیدونست چرا اینجوری میکنه رفت ک باهاش حرف بزنه از بوی مشروب فهمید چیکار کرده عصبانی شد هرچی حرف میزد باهاش اون هواسش تو خودش نبودو خوابیده بود گف اینجوری نمیشه ب پدرت زنگ میزنم بیاد جمع و جورت(نصیحت)کنه زنگ زد اومدن و طلبکار شدن ک چرا این وقت شب گفتین انگار قضیه مشروب خوردن و دیر اومدن پسرشون مهم نبود ک از خواب بیدار شدنشون مهم بود خلاصه پدرم ب پدرش گف میشینی باهاش خوب حرف میزنی اگه تکرار بشه من دخترمو نمیزارم بمونه.فردا شد و شوهرم طلبکار از خواب بیدار شد با من بحث کرد ک چرا ب پدرم خبر دادی و آبروی منو بردی من با پدرت لج میکنم و هرکاری دوس داشتم میکنم بهش ربطی نداره الان چن وقت از اون ماجرا میگذره و شوهرم میگه من پا تو خونه پدرت نمیزارم منم با بت این ماجرا خیلی ناراحتم دوس دارم با خانوادم رفت و آمد کنیم چیکار کنم رابطه بین پدرم و شوهرم مثل قبل بشه؟ درضمن من چون بعده زایمان این اتفاق افتاد احساس میکنم افسرده شدم همش اون ماجرا یادم میوفته و هرروز یه جور تحلیلش میکنم و بعد گریم میگیره چه کنم واقعا عذاب میکشم
مشاور: علی محمد صالحی
با توجه به توضیحاتی که بیان کردی بنظر میرسه هم از طرف شوهرت که مشروب استفاده کرده خطا و اشتباه صورت گرفته و هم، پدرت رفتار عجولانه و شتابزده ای انجام داده که سریع به پدرشوهرت زنگ زده و جریان رو گفته. از اینکه شوهرت گفته «چرا ب پدرم خبر دادی و آبروی منو بردی»، معلوم میشه که شوهرت کار خطا و اشتباهی انجام میداده ولی هنوز قبح این رفتار و کارش نزدش ریخته نشده بوده، و دلش نمیخواسته کسی متوجه بشه، و حفظ آبروی شوهرت لازم بوده، و بهتر بود پدرت سریع عکس العمل نشون نمیداد و تماس نمیگرفت و مثلا در یک فرصت مناسب اول با شوهرت صحبت میکرد. در هر حال کاری هست که شده و الان دیگه اهمیت نداره. کاری که الان میتونی انجام بدی تا رابطه بین پدر و شوهرت مثل قبل بشه اینه که یک بار با شوهرت صحبت کنی و بهش بگی: با اینکه تو خطا کردی که مشروب استفاده کردی، ولی پدر من هم نباید عجولانه تصمیم میگرفت و بهتر بود به پدر تو زنگ نمیزند، یعنی به شوهرت تا اندازه ای حق بده، و بهش بگو بهتر بود این اتفاق نمی افتاد. بعد از بیان این جمله که شوهرت فهمید تو و خانوادت مسئولیت خودتون رو نسبت به اتفاقی که افتاده پذیرفتید و قبول دارید، دیگه راجع به اون شب و مسائلی که پیش اومد اصلا صحبت نکنید، و سعی نکن از هر فرصتی استفاده کنی تا با اون صحبت کنی تا راضیش کنی که رابطش رو با پدرت، اصلاح کنی و اون بیاد خونه پدرت. خیر، همونطور که گفتم فقط یک بار تو از طرف پدرت، مسئولیت اینکه به خانوادش اطلاع دادید رو قبول کن و بپذیر و دیگه اصلا در مورد اون شب و اینکه راضیش کنی و... صحبت نکن، و اجازه بده تا مسائل اون شب فراموش بشه، چون هرچی بیشتر بخوای شوهرت رو تغییر بدی یا نظرش رو عوض کنی یا مجبورش کنی که بیاد خونه بابات، نتیجه برعکس میده. و بجای این کارا بعد از مدتی که از اون قضیه گذشت و در موردش اصلا صحبت نکردید سعی کن به عادی سازی روابط اونا اقدام کنی، مثلا در یک جای دیگه غیر از خونه خودت و خونه پدرت، اونا کمی همدیگه رو ببینن، بعد از مدتی پدر و مادرت برای مدت کوتاهی بیان خونه شما و بعد احتمالا شوهرت راضی بشه که بره خونه پدرت. یه کار دیگه ای هم که میشه انجام داد اینه که از دروغ مصلحتی برای آشتی دادن اونا استفاده کنی، مثالا به شوهرت بگی فلان جا پدر من چقدر از تو تعریف کرد که فلانی چقدر تو کارش ماهره یا هر تعریفی که خودت بهتر میدونی، ممکنه در ظاهر شوهرت حتی واکنش منفی نشون بده، ولی شکی نیست که همه انسانها خوششون میاد که دیگران ازشون تعریف کنن، همچنین نسبت به کسی که ازشون تعریف کرده حس خوبی پیدا میکنن، و اگر چندین بار این موضوع تکرار بشه، حس منفی شوهرت نسبت به پدرت کمرنگ میشه. البته باید دقت کنی که خیلی هم دروغ نباشه و حتی الامکان راست باشه یا یه بخشی از اون راست باشه. برعکسش در مورد پدرت هم میتونی اینکار رو انجام بدی. که بگی شوهر من چقدر فلان جا از شما تعریف کرد و... . کار دیگه ای هم که خوبه و کینه ها رو از بین میبره، خرید هدیه است که خودت یا پدرت هدیه ای بخرید و به بهانه ای از طرف پدرت به همسرت بدید، البته بهتره این کار رو بذارید برای آینده نزدیک که کمی شوهرت نسبت به قضیه اون شب، سردتر شد و آتیشش خوابید این کارو انجام بدید. نکته بعد راجع به اینکه گفتی «احساس میکنم افسرده شدم همش اون ماجرا یادم میوفته»، توجه داشته باش که در زندگی مشترک زن و شوهر، گاهی این تنشها و دلخوریها بین زن و شوهر و خانواده هاشون پیش میاد، و یک مسئله طبیعی هست و اختصاصی به شما نداره، و بعد از مدتی و با گذشت زمان، معمولا برطرف میشه و دلخوریها کم میشه، و اون چیزی که الان مهمه اینه که بیش از حد این جریان رو برای خودت بزرگ نکنی، و سعی نکنی همش به اون قضیه فکر کنی یا دربارش حرف بزنی، من میفهمم که خیلی برات سخته، چون یک طرف پدرته و طرف دیگه شوهرت، و خیلی اذیت میشی، ولی منظورم اینه که بیش از حد نسبت به این مسئله حساسیت نداشته باش و بیش از اون چیزی که هست، بزرگترش نکن، چون هرچه بیشتر برای خودت بزرگش بکنی هم ناراحتی خودت بیشتر میشه، و هم باعث میشه شوهرت هم، بخاطر ناراحتی و عکس العمل های منفی تو، نسبت به اون قضیه و پدرت سخت گیرتر بشه و نرم کردن اون دشوارتر بشه. بنابراین سعی کن سر خودت رو گرم کنی و حساسیت کمتری داشته باشی و کاملا طبیعی با شوهرت برخورد کنی، و در مورد اون موضوع یا مسائل مرتبط با اون مسئله حرف نزنید، و اینکه کاری نکنی که بهانه دستش بیاد، و بهش توجه و محبت بیشتری بکن و قدرت و اقتدار بهش بده تا احساس اعتماد بنفس و بزرگی بکنه.
موفق و شاد و خوشبخت باشی.
بیشتر بخوانید:
اخلاق در خانه (1)