شخص وابسته، نیازهای هیجانی شدید و بی وقفه ای دارد و فشار طاقت فرسایی بر رابطه و طرف مقابلش وارد می کند.
چه چیزی یک نفر را وابسته می کند؟
چطور یک نفر دارای شخصیت وابسته می شود؟ در دوران کودکی یا در جریان رشدش چه اتفاقی افتاده که او سبک وابسته پیدا کرده است؟ چند عامل به طور همزمان در شکل گیری این سبک شخصیتی نقش دارند. شخصیت های وابسته جدای از صفات و سبک های شخصیتی، در محیطی بزرگ می شوند که کنترل پدر و مادر، محافظت از بچه ها و رسیدگی به بچه ها شدید است. گاهی اوقات یکی از والدین یا هر دو، تمام نیازهای کودک را مو به مو برطرف می کنند و نه تنها نمی گذراند مستقل شود بلکه استقلال اش را زیر سوال می برند.
بنابراین فرزندشان تصمیم گیری را یاد نمی گیرد و نمی تواند نیازهایش را برطرف کند. چنین کودکی از نظر دوستانش «سوسول»، «بچه» یا «ریغو» محسوب می شود. همه این تجربه ها در کنار گرایش فطری او به ترس از تنهایی، وابستگی را در طرف مقابلتان شکل داده و باعث شده است در رابطه تان با او، این وابستگی را تجربه کنید. اگرچه این سبک شخصیتی در مقطعی به طرف مقابل شما کمک کرده و او را از دست اندازهای زندگی به سلامت عبور داده است ولی حالا دیگر فایده ای ندارد.
بنابراین فرزندشان تصمیم گیری را یاد نمی گیرد و نمی تواند نیازهایش را برطرف کند. چنین کودکی از نظر دوستانش «سوسول»، «بچه» یا «ریغو» محسوب می شود. همه این تجربه ها در کنار گرایش فطری او به ترس از تنهایی، وابستگی را در طرف مقابلتان شکل داده و باعث شده است در رابطه تان با او، این وابستگی را تجربه کنید. اگرچه این سبک شخصیتی در مقطعی به طرف مقابل شما کمک کرده و او را از دست اندازهای زندگی به سلامت عبور داده است ولی حالا دیگر فایده ای ندارد.
در زنان وابستگی بیشتر است
بیشتر تشخیص های اختلال شخصیت در رابطه با زن ها داده می شود. این تفاوت جنسیتی در زمینه شیوع هم چند دلیل دارد. نخست این که احتمال تقویت دخترها بابت نشان دادن وابستگی در دوران کودکی از احتمال تقویت پسرها بیشتر است. دخترها بابت رسیدگی به دیگران، مراقبت از دیگران و در اولویت قرار دادن دیگران به ویژه مردها- تقویت می شوند. دوم این که در برخی فرهنگ ها، به رفتارهای نشانگر وابستگی در زنان، پاداش داده می شود؛ در برخی فرهنگ ها و مناطق جغرافیایی، فرمانبری و انفعال و از خودگذشتگی زنان تحسین می شود. بالاخره این که هنگام استرس، واکنش مردان و زنان متفاوت است؛ مردها به خشونت یا سایر راهبردهای فعال روی می آورند و زن ها در نقش های حفاظتی و رسیدگی فرو می روند -البته هر دو حالت، ارزش تکاملی دارد. اما فراموش نکنید که وابستگی در مردان هم دیده می شود. مثال زیر، گویای همین نکته است.
یکی از نویسندگان همین کتاب، مراجع مردی داشت که ناگهان از یک مسافرت شغلی بر می گردد و زنش را در رختخواب با مرد دیگری می بیند. به جای آن که با آن مرد برخورد کند - چون می ترسیده زنش را از دست بدهد و تنها شود- زندگی در ماشین خود در چند واحد آن طرف تر را شروع می کند. در حالی که همسر خیانتکارش اصرار می ورزد برای حل و فصل مسائل به زمان نیاز دارد. شوهرش همچنان به او چک می دهد و به کسی نمی گوید چه اتفاقی افتاده است. مرد آنقدر نگران از دست دادن همسرش بود که وقتی زنش گفت حق ندارد دختر دو ساله اش را ببیند، حرفی نزد. بالاخره مرد مورد نظر به شدت افسرده شد و نتوانست درست کار کند. سرپرست او خبردار شده و وارد عمل می شود - به مردی که حالا افسرده شده بود کمک می کند مراحل جدایی، گرفتن حق حضانت بچه و تجدید سازمان مالی را طی کند. مرد مورد نظر بعدا به روان شناسش وابسته می شود و برای حضور در گروه های حمایتی مناسب، محتاج قوت قلب و تشویق های او می شود.
یکی از نویسندگان همین کتاب، مراجع مردی داشت که ناگهان از یک مسافرت شغلی بر می گردد و زنش را در رختخواب با مرد دیگری می بیند. به جای آن که با آن مرد برخورد کند - چون می ترسیده زنش را از دست بدهد و تنها شود- زندگی در ماشین خود در چند واحد آن طرف تر را شروع می کند. در حالی که همسر خیانتکارش اصرار می ورزد برای حل و فصل مسائل به زمان نیاز دارد. شوهرش همچنان به او چک می دهد و به کسی نمی گوید چه اتفاقی افتاده است. مرد آنقدر نگران از دست دادن همسرش بود که وقتی زنش گفت حق ندارد دختر دو ساله اش را ببیند، حرفی نزد. بالاخره مرد مورد نظر به شدت افسرده شد و نتوانست درست کار کند. سرپرست او خبردار شده و وارد عمل می شود - به مردی که حالا افسرده شده بود کمک می کند مراحل جدایی، گرفتن حق حضانت بچه و تجدید سازمان مالی را طی کند. مرد مورد نظر بعدا به روان شناسش وابسته می شود و برای حضور در گروه های حمایتی مناسب، محتاج قوت قلب و تشویق های او می شود.
وابسته به عنوان طرف رابطه
اگر با آدم وابسته رابطه دارید یا داشته اید، احتمالأ عرصه را به خود تنگ دیده و تحت فشار قرار گرفته اید. رابطه ای که در آغاز، شیرین و جذاب به نظر می رسیده حالا به تدریج محدود کننده و طاقت فرسا می شود. اگر طرف مقابلتان وابسته است، احتمالا توقعاتش به مرور بیشتر شده و حالا بخش زیادی از زندگی شما را در خود فرود برده است.
در نتیجه، نیازها و توقعات هیجانی همسرتان جایی نگذاشته تا قدری تنها باشید و احساس استقلال کنید. در چنین رابطه ای، هر چه بیشتر سعی کنید استقلالتان را به دست آورید و طرف مقابلتان را هم بیشتر به این کار وادارید، احساس ناامنی او بیشتر خواهد شد. توان هیجانی طرف مقابلتان کمتر از آن است که اجازه دهد زندگی شخصی داشته باشید. این قضیه در نهایت باعث نفرت و عصبانیت شما می شود. تعیین حد و مرزهای مشخص و جدی با عقب کشیدن هم باعث سریش تر و محتاج تر شدن طرف مقابل شما خواهد شد. این چرخه منفی، شدید و فرساینده است. اما مشکل اصلی چیست؟ طرف مقابل شما فاقد مهارت و احساس خودیت است تا نقش کسی را بازی کند که در رابطه با شما برابری می کند.
در اینجا بر سر دو راهی قرار می گیرید: آیا در بلندمدت می توانید توقعات طرف مقابلتان و الزامات چنین رابطه ای را تحمل کنید؟ چنین رابطه ای، تعادل هیجانی ندارد. نقش شما در این رابطه، پدر و مادری کردن هیجانی است و عجیب نیست توقعات شخص وابسته به مرور بیشتر شود. هر چه او نیازمندتر می شود، عزت نفس و خودتأثیرگذاری اش ضعیف تر خواهد شد. میزان فرسودگی در این نوع رابطه بالا است و در نهایت، طرفین رابطه با بحران مواجه خواهند شد. بالاخره آن که احتمال دارد هیچیک از شما از چنین رابطه ای راضی نباشید و در آن ارضا نشوید.
خلاصه این که شخص وابسته، نیازهای هیجانی شدید و بی وقفه ای دارد و فشار طاقت فرسایی بر رابطه و طرف مقابلش وارد می کند. او چنان به توجه، مراقبت و حمایت نیاز دارد که هر کسی را خسته می کند. هر دو طرف چنین رابطه ای، در نهایت احساس خواهند کرد ظاهرأ نیازهایشان برطرف نمی شود و این قضیه باعث غم و ناراحتی آنها می شود. پیش آگهی برای افزایش وابستگی متقابل در چنین رابطه ای، در بهترین حالت آن، پایین است. ماندن با یک آدم چسبنده، در حکم تعهد دادن به تحمل وابستگی او در بلندمدت است.
منبع: عشق دیوانه وار، دبلیو برد جانسون و کلی موری، مترجم: مهرداد فیروزبخت، صص 195-197، انتشارات رشد، تهران، اول، 1394.
در نتیجه، نیازها و توقعات هیجانی همسرتان جایی نگذاشته تا قدری تنها باشید و احساس استقلال کنید. در چنین رابطه ای، هر چه بیشتر سعی کنید استقلالتان را به دست آورید و طرف مقابلتان را هم بیشتر به این کار وادارید، احساس ناامنی او بیشتر خواهد شد. توان هیجانی طرف مقابلتان کمتر از آن است که اجازه دهد زندگی شخصی داشته باشید. این قضیه در نهایت باعث نفرت و عصبانیت شما می شود. تعیین حد و مرزهای مشخص و جدی با عقب کشیدن هم باعث سریش تر و محتاج تر شدن طرف مقابل شما خواهد شد. این چرخه منفی، شدید و فرساینده است. اما مشکل اصلی چیست؟ طرف مقابل شما فاقد مهارت و احساس خودیت است تا نقش کسی را بازی کند که در رابطه با شما برابری می کند.
در اینجا بر سر دو راهی قرار می گیرید: آیا در بلندمدت می توانید توقعات طرف مقابلتان و الزامات چنین رابطه ای را تحمل کنید؟ چنین رابطه ای، تعادل هیجانی ندارد. نقش شما در این رابطه، پدر و مادری کردن هیجانی است و عجیب نیست توقعات شخص وابسته به مرور بیشتر شود. هر چه او نیازمندتر می شود، عزت نفس و خودتأثیرگذاری اش ضعیف تر خواهد شد. میزان فرسودگی در این نوع رابطه بالا است و در نهایت، طرفین رابطه با بحران مواجه خواهند شد. بالاخره آن که احتمال دارد هیچیک از شما از چنین رابطه ای راضی نباشید و در آن ارضا نشوید.
خلاصه این که شخص وابسته، نیازهای هیجانی شدید و بی وقفه ای دارد و فشار طاقت فرسایی بر رابطه و طرف مقابلش وارد می کند. او چنان به توجه، مراقبت و حمایت نیاز دارد که هر کسی را خسته می کند. هر دو طرف چنین رابطه ای، در نهایت احساس خواهند کرد ظاهرأ نیازهایشان برطرف نمی شود و این قضیه باعث غم و ناراحتی آنها می شود. پیش آگهی برای افزایش وابستگی متقابل در چنین رابطه ای، در بهترین حالت آن، پایین است. ماندن با یک آدم چسبنده، در حکم تعهد دادن به تحمل وابستگی او در بلندمدت است.
منبع: عشق دیوانه وار، دبلیو برد جانسون و کلی موری، مترجم: مهرداد فیروزبخت، صص 195-197، انتشارات رشد، تهران، اول، 1394.