المسیر الجاریه :
بی قراری و غم و غربت و سرگردانی
بی قراری و غم و غربت و سرگردانی<br />
وای بر حال دل منتظرو بی خبری<br />
پابهپای همه ی ثانیه ها می گردم<br />
نیست اما اثری از تو که صاحب اثری
نه مگر اینکه تو بر خیل یتیمان پدری؟
نه مگر اینکه تو بر خیل یتیمان پدری؟<br />
تو که از خوبترینان جهان خوب تری<br />
عصرهر جمعه در اندوه تو طی خواهد شد<br />
تو که در عهد و وفا از همه ی خلق سری<br />
جمال عشق پیدا می شود وقتی تو می آیی
جمال عشق پیدا می شود وقتی تو می آیی<br />
بساط عیش برپا می شود وقتی تو می آیی<br />
نه تنها خاطر دلها شود آشفته از زلفت<br />
چه غوغایی به دنیا می شود وقتی تو می آیی<br />
تا کى بنشینم به امیدت که بیایى
تا کى بنشینم به امیدت که بیایى<br />
تا کى بنشینم که بیایى به امیدت!<br />
شب در شده و ماه بر آن روزنۀ قفل<br />
پیداست فقط تکه اى از صبح سپیدت
اى یأسِ من خسته به دنبال امیدت
اى یأسِ من خسته به دنبال امیدت<br />
باید چه کند آنکه نه دید و نه شنیدت<br />
رؤیاى من آویخت ز هر باغ و بهارى<br />
اما گل نرگس! تو کجایى که ندیدت
گرفته اند درختان تب نیامدنت را
گرفته اند درختان تب نیامدنت را<br />
بگو کسی برساند به باغ عطر تنت را<br />
بگو کدام صدا می رسد به سمت صدایت؟<br />
بگو کدام هوا می پراکند سخنت را؟<br />
ای ابر دل گرفته ی بی آسمان بیا
ای ابر دل گرفته ی بی آسمان بیا<br />
باران بی ملاحظه ی ناگهان بیا<br />
چشمت بلای جان تو از جان عزیزتر<br />
ای جان فدای چشم تو با قصد جان بیا
چه جمعه ای... چه غروب غریب و دلگیری
چه جمعه ای... چه غروب غریب و دلگیری<br />
چرا سراغی از این جمعه ها نمی گیری؟<br />
مسافری که هنوز و همیشه در راهی!<br />
کجای راه سفر مانده ای به این دیری؟<br />
ساحل چشم من از شوق به دریا زده است
ساحل چشم من از شوق به دریا زده است<br />
چشم بسته به سرش ، موج تماشا زده است<br />
جمعه را سرمه کشیدیم ، مگر برگردی<br />
با همان سیصد و فرسنگ نفر برگردی<br />
هر لحظه در هوای تو احساس بودن می کنم
هر لحظه در هوای تو احساس بودن می کنم<br />
تمام حال خوبمو نذر سرودن می کنم<br />
روی سیاه دلمو با یاد تو زر می کنم<br />
به شوق روی ماه تو دلتنگیمو در می کنم<br />