المسیر الجاریه :
می آیی ای فردای یلدای پریشانی
می آیی ای فردای یلدای پریشانی<br />
از انتهای جادههای خیس و بارانی<br />
با کاروانی از گل و لبخند می آیی<br />
در واپسین انتظاری تلخ و طولانی<br />
ای بارش همیشگی، ای ابر بی زوال
ای بارش همیشگی، ای ابر بی زوال<br />
از التفات توست اگر ابرها ترند<br />
صبحی که سر بر آوری از مشرق ظهور<br />
این ابرهای خشک،به دست تو پرپرند<br />
شب را به یک اشاره ی خود تار و مار کن<br />
ای آن...
در آسمان یاد تو، دلها کبوترند
در آسمان یاد تو، دلها کبوترند<br />
بی وقفه ، هرتپش ، به هوای تو می پرند<br />
ای جاری ندیدنی، ای عطر سبز باغ<br />
گل ها هم از تو خاطره هایی معطرند<br />
صداى شیهه رخش ظهور مى آید
صداى شیهه رخش ظهور مى آید<br />
به گوش آنکه دلى عاشقانه تر دارد<br />
جهان مسخَّر آن حسن دل فروز شود<br />
شبى که ماه من از رخ، نقاب بردارد<br />
همین نه من ز فراق تو اشک مى بارم
همین نه من ز فراق تو اشک مى بارم<br />
که هر که از تو سخن گفت چشم تر دارد<br />
پیام دلکش جبریل شعر من این است<br />
که یار از دل عشاق خود خبر دارد<br />
شمیم عاطفه ات را ز باغ باید جست
شمیم عاطفه ات را ز باغ باید جست<br />
که در هواى تو هر شاخه، برگ و بر دارد<br />
اگر چه روز و شبم بى تو سخت مى گذرد<br />
خیال روى توام عالمى دگر دارد<br />
نسیم کوى تو پیغامى از سحر دارد
نسیم کوى تو پیغامى از سحر دارد<br />
سد سبد گل خورشید روى سر دارد<br />
بهشت، در نفس باد صبحدم جارى است<br />
که از دیار تو اى آشنا گذر دارد<br />
بیتو اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
بیتو اینجا همه در حبس ابد تبعیدند<br />
سالها، هجری و شمسی، همه بیخورشیدند<br />
از همان لحظه که از چشم یقین افتادند<br />
چشمهای نگران، آینۀ تردیدند<br />
امشب که سرور دم به دم می آید
امشب که سرور دم به دم می آید<br />
رحمت عوض غصه و غم می آید<br />
ایکاش بگویند در این عید غدیر<br />
دارد پسر فاطمه هم می آید
ای صبا زحال این دل خبری رسان به یارم
ای صبا زحال این دل خبری رسان به یارم<br />
تو بگو ز درد دوری همه غصه گشته کارم<br />
تو بگو رسم وفا نیست که زما نهان کند روی<br />
من پی خبر زحالش در پی اش دوان به هر سوی