المسیر الجاریه :
او يک فرشته بود... داستان

او يک فرشته بود...

نتوانم به امور منزل رسيدگي کنم، اما بعدها همين مساله باعث شد که به اصطلاح از اين وضعيت سوء استفاده کرده و تا جايي که مي توانم از مينا در منزل کار بکشيم. دخترک بيچاره که در زمان حيات مادرش عزيز دردانه محسوب...
تخم مرغ و ساندويچ داستان

تخم مرغ و ساندويچ

در اين بين، پسري بلند شد و گفت: «من مي خواهم براي بيان راه ابراز عشق، داستاني تعريف کنم. يک روز زن و شوهر جواني که هر دو زيست شناس بودند، طبق معمول براي تحقيق به جنگل رفتند. وقتي به بالاي تپه اي رسيدند،...
بهشت آن جاست که تو قدم مي زني داستان

بهشت آن جاست که تو قدم مي زني

با پارچ آبي از سرحوض به اتاق برگشتم. آفتاب طاقباز افتاده روي فرش، به قد در اتاق و همه جا را هاشور سايه روشن زده است. نشستم روي فرش در نور، رو به روي آيينه ايام. خنديدم. آيينه ايام خنديد. ليوان لب تاقچه...
جايزه يک ميلياردي داستان

جايزه يک ميلياردي

فقط چند دقيقه از شروع کار روزانه گذشته بود که در بانک باز شد. پيرمردي حدوداً شصت ساله وارد شد. چند سرفه کرد و يک راست سراغ اولين باجه پرداخت رفت. متصدي باجه قبل از او سلام کرد. پيرمرد جواب داد و پرسيد:
ماستش را کيسه کرد داستان

ماستش را کيسه کرد

در کتاب«امثال و حکم» علامه دهخدا، در توضيح اين ضرب المثل آمده است:«مرعوب شدن» يعني ترسيدن! اين مثل در زماني به کار مي رود که بخواهند بگويند کسي، به دليل خطري که تهديدش مي کرده، ترسيده است و از ادامه کاري...
در سايه قرآن داستان

در سايه قرآن

استاد حسين انصاريان: در شهر لندن در يک مرکز اسلامي منبر مي رفتم. ساعتي پس از سخنراني من جلسه ديگري از شيعيان عرب بود که گوينده عرب زبان با بلاغتي فصيح و دانش بالا براي آنان سخنراني مي کرد و در پايان سخنراني...
گواهي طوطي ها داستان

گواهي طوطي ها

و کساني که مرتکب اعمال بد شده اند، به قدر همان اعمال مجازات شوند و به خواري و رسوايي درافتند و هيچ چيز نمي تواند آنها را از مجازات خدا نگهدارد. روسياهاني که گويي؛ پاره هايي از شب تاريک، صورت آنها را پوشانده....
ديده بان داستان

ديده بان

"ديده بان" داستاني است که من و استنلي کوبريک،"2011: يک اديسه فضايي" را بر پايه آن بنا نهاديم. سال ها پس از اين که اين داستان منتشر شد، تعدادي از دانشمندان، براي مثال کارل ساگان، شالوده اين انگاره را مهم...
نقشه عجيب داستان

نقشه عجيب

داستان هاي انتخابي آلفرد هيچکاک دکتر وبستر بلند شد و گفت: - از من کاري بر نميايد... مدتيه که مرده. کاراگاه فوکس به جسد مردي که روي زمين افتاده بود؛ نگاهي کرد و گفت:
پايکوبي واژه ها داستان

پايکوبي واژه ها

بررسي تطبيقي ريتم و مضمون در ادبيات داستان هاي زيادي هستند که دوستشان داريم و داستان هايي که بر ما تاثير گذاشته اند اما تعداد کمي از آنها را براي هميشه به ياد داريم و وقتي دلتنگشان مي شويم با دوباره خواندن...