المسیر الجاریه :
خياط زيرک و شرط بندي جوان ترک
آورده اند که در زمان هاي قديم، خياطي زندگي مي کرد که هميشه مقداري از پارچه هايي که مردم براي دوختن لباس به او مي دادند، مي دزديد. اگر چه همه کساني که به اين خياط پارچه داده بودند، مي دانستند که او از پارچه...
نوبت من آمد
مقتل نويسي (به معناي روايت مقدمات و جزييات واقعه کربلا) کمابيش تاريخي به قدمت خود اين واقعه دارد. مورخان قديمي ترين مقتل را به ابي مخنف (متوفي 175 هجري) نسبت مي دهند که البته خود در کربلا حاضر نبوده اما...
مساله با خانم بلين
خانم پامر داشت مي مرد. خودش و بقيه ساکنين منزل هيچ ترديدي در اين باره نداشتند. تعداد ساکنين خانه در ده روز گذشته از دو نفر -خانم پامر و خدمتکارش السي- به چهار نفر رسيده بود. ليزا، دختر چهارده ساله السي،...
زير آسمان پاريس
در چهل و يک سالگي دوباره دارم به مدرسه برمي گردم و بايد خودم را همان چيزي تصورکنم که کتاب درسي فرانسه ام اسمش را گذاشته است «يک شکوفه نورسيده».
شهريه را که پرداخت کردم، يک کارت دانشجويي برايم صادر کردند...
آسانسور
اليونورا دختري اومبريايي بود که زن دربان به خانواده آگوستيني معرفي کرده بود. خانواده آگوستيني در طبقه اول آپارتمان زندگي مي کردند و با اينکه مدت زيادي نبود که از شيکاگو به رم آمده بودند، دوبار با دو خدمتکار...
پاييدن مور بي مملکت
.... مي افتد. دوباره آدرس را نگاه مي کند، از قرنيز شروع مي کند، مي کشد خودش را بالا... به ته قاشقي هاي سرنبش ديوار نرسيده .. مي افتد. آدرس را نگاه مي کند، خودش را از لبه قرنيز مي کشد بالا، به ته قاشقي...
آتش
سه سال پيش سفري داشتم به کردستان عراق. کار ما نصب چراغ هاي بين راهي و علائم رانندگي بود. در آن سفر بلدچي کردي ما را همراهي مي کرد. طي مدتي که آن مرد کرد با ما بود حکايت هاي غريبي تعريف مي کرد که باعث حيرت...
خانه کبود
يارهمبازيش به اش چشمک زد و دايره را شکست. دويد سوي راهي که يارش باز کرده بود و از دايره گريخت. حريفان دنبالشان کردند. به درخت که رسيد ايستاد. کنار ديوار پابه پا کرد. پرنده اي مي خواند. نگاه به شاخه کرد....
کنکور و دوستان خدا
نتايج کنکور اعلام شد و با همه تلاش ها و مطالعاتم رد شده بودم! نمي دانم کجاي کارم اشتباه بوده؟! روش مطالعه، ترس از تعداد شرکت کنندگان، يا عدم مهارت استفاده از زمان و يا...؟! بالاخره به هر دليلي که بوده...
هميشه آزمون!
سيزدهمين روز را به خاطر بارش شديد برف مجبور شديم داخل غار و کنارآتش دور هم جمع شويم. خدامراد به ما ياد داده بود چگونه با کمک پوست درختان جنگلي براي خود فرش هاي حصيري بسازيم و اين فرش ها را به صورت لايه...