المسیر الجاریه :
سرفه در كنسرت
پسر عمويم بر ترام ، جزو افرادي است كه دچار حساسيت عصبي يا همان آلرژي هستند و بي كمترين ابتلا به سرماخوردگي ، ناگهان در كنسرت هاي موسيقي بنا مي كنند به سرفه كردن . سرفه اين آدم ها در ابتدا فقط نوعي سينه...
شهدِ گلِ پارچه اي
اسم آنجا كارگاه عروسك سازي بود اگر مردي كه هم عمو بود و هم پدر كاري نمي كرد كه معين بزند بيرون و روزها در خيابان سرگردان شود.
معين به آنجا كارگاه مرگ نمي گفت اگر مثل هر روز مي توانست تاريكي بيدار شود...
دكتر رسول خيوه اي
بالاي پل سيد خندان تهران ، پشت جلفا ، سايه انداز كوي ارسباران ، تپه اي است سر سبز را درختچه هاي مرتب. تپه بدون خودنمايي ، ديدگاهي مشرف به ميانه هاي شهر دارد. هيچ هم از اينكه با او مانند سازه اي شهري رفتار...
آرايشگاه پرنيان
شفيع نوشته روي شيشه معازه را خواند: «آرايشگاه پرنيان.» نوشته كم رنگ شده بود .آفتاب سر خيش را پرانده بود؛ عين توپش كه افتاد روي چينه ديوار و چون باباش نبود ، آن قدر آن بالا ماند تا آفتاب رنگش را پراند و...
پيراهن گمشدة هِداگابلر
«عجيب باراني بود قربان ، ريز و تند مي باريد . انگار هزار هزار نخ از آسمان به زمين آويزان بود.اهالي اين جا مي گويند ،مثل دم اسب .شايد اگه باد هم مي آمد وبه نخ هاي نيلي رنگ مي زد، مثلِ دُمِ اسب مي شد. اَلبَت...
شليك به مرگ
به آن لحظه دشوار كه مي رسد ، بعضي هايشان گريه مي كنند، بعضي هايشان نه. لي لي گلستان گريه كرد، اشك خاموش و و با وقاري بود. معلوم بود صاحبش همه سعي اش را براي نريختنش كرده و به همين دليل يك جور شكوه در آن...
مفت خواني ممنوع
سال هاي عمر، به سرعت برق و باد مي گذرد وتا به خودت بيايي بايد فكر كني كه سعدي گفته«اي كه پنجاه رفت و در خوابي ، مگر اين چند روزه دريابي!»
اين روزها گاهي ياد سال هاي رفته مي افتم . سال هايي كه به مدرسه...
خانه كاغذي
هفده سالم بود كه تصميم گرفتم هر كتابي را كه در كتابخانه مدرسه هست بخوانم ، از A شروع كنم تا به Z برسم .كتابخانه مدرسه در ضلع غربي قلعه اي در ولز قرار داشت كه بناي ان به قرن دوازدهم بر مي گشت . ويليام رندولف...
ارثيه فاميلي
هيچ وقت نفهميدم چرا مادرم با برادرش هال رابطه نزديكي نداشت ولي مي توانم حدس هايي بزنم. شايد هال زير بار مخارج نگهداري از والدين نرفته . شايد مادر از زن هال ـ يعني النور ـ خوشش نمي آمده . شايد هم به خاطر...
تيغ
قيافه اش مثل آروغ گندي است كه روزگار همين طوري بي هوا ول كرده توي سفره خلايق. خودش را دمرو پهن كرده روي زمين و من ـ مني كه روي بالش نشسته ام ـ با احتياط تيغ كهنه زنگ زده را توي گوشت پهلويش فرومي كنم و...