المسیر الجاریه :
جمهوري كلمات داستان

جمهوري كلمات

سال بلو وقتي هنوز پسربچه اي بودم در حال «كشف ادبيات» ، فكر مي كردم چقدر عالي مي شود اگر هر آدمي كه در خيابان مي بينم با آثار جويس و برست و حتي با دي اچ لارنس يا پاسترناك و كافكا آشنا باشد . بعدها متوجه...
سرگذشت داستان شماس شامي داستان

سرگذشت داستان شماس شامي

اگر نويسنده ها همت كنند و مراحل نوشتن داستان ها و شكل گيري رمان هايشان را از ديه تا طرح و از طرح تا بسط داستان ثبت كنند ، عملي ترين وكاربردي ترين روش آموزش داستان نويسي به دست مي آيد . در روايت مراحل داستان...
عقربة سرنوشت داستان

عقربة سرنوشت

براي هر مسافري كه به فلورانس مي رود ، ممكن است پيش بيايد كه ساعتش ناگهان از كار بيفتد . اين مسافر نبايد خلق خوشش را فورا از دست بدهد بلكه بايد پيش لوئيجي ساستي (Luigi Sassetti) ساعت ساز برود. مغازه او...
هزار و يك، هزار و دو داستان

هزار و يك، هزار و دو

گلوله ، اگر درست شليك شود به راحتي مي كشد . حتي اگر درست شليك نشود ، باز هم مي كشد ، فقط كمي بيشتر طول مي كشد. گاهي خيلي بيشتر طول مي كشد ، روزها و شايد هفته ها ، تا زهرش را كاملا بريزد. گلوله هايي هم...
پسر ريزه داستان

پسر ريزه

اَه! از هر چه مرد ريزه بيزارم و ديگر درباره شان نمي نويسم اما چيزي كه هست برادرم ريچارد، ريزه است ؛ اين را عجالتا مي گويم. دست هاي كوچك ، پاهاي كوچك ، كمر باريك ، بچه هاي فسقلي و زني ظريف دارد و وقتي براي...
از طرف ما داستان

از طرف ما

دلش برايم سوخت ، اين را مطمئنم و گرنه بديلي ـ مدير انتشارات بديلي ـ از آن آدم ها نيست كنار لحاف بخوابد ، هميشه وسط است . غير از اين باشد ، به دم و دستكي كه راه انداخته بايد شك كرد. پا روي پا انداخت و سيگاري...
گيلاسي غلتيده زير مبل داستان

گيلاسي غلتيده زير مبل

گمان نمي كنم اين چيزها عادي باشند، حتي اگر هر روز و هر ساعت اتفاق بيفتند. مي دانم چه چيزهايي عادي است؛ كتاب خواندنم عادي است ، بوي قهوه عادي است و بالا رفتن سايه از آن ديوار روبه رو ، عصرها . اما اينكه...
آقاي فرعي داستان

آقاي فرعي

يك شخصيت مي خواهد خودش را به زور و اجبار به فضاي يك داستان تحميل كند، مي بيند جا نيست ، به عناصر داستان تقريبا التماس مي كند: «لطفا جمع تر بايستيد ، منم بيايم تو. خير شو ببينيد . توي داستان قبلي هم جا...
عروس بيرم داستان

عروس بيرم

داشتيم از عروسي حسن بر مي گشتيم . همه آن سرازير يپيچاپيچ را بالا مي آمدم و مواظب خط سفيد جاده بودم كه يكسره تو دل تاريكي هاي پشت سر و پيش رويم ، به آسفالت تازه چسبيده بود. بغل دستيم ، اين حسن ، با موبايلش...
دست هاي بوريس چرنفسكي داستان

دست هاي بوريس چرنفسكي

برويس چرنِفسكي ، پسر چرنِفسكي هاي شهيد پرنده و برادر زاده دومين ژانگولر بزرگ كهكشان ، كج و كوله از خواب بيدار شد ؛به عبارتي پاي چپ و دستِ راستش در مراسم صبحگاه لنگ مي زد.