المسیر الجاریه :
برنيامد از تمناي لبت کامم هنوز
بر اميد جام لعلت دردي آشامم هنوز برنيامد از تمناي لبت کامم هنوز
تا چه خواهد شد در اين سودا سرانجامم هنوز روز اول رفت دينم در سر زلفين تو
خيز و در کاسه زر آب طربناک انداز
پيشتر زان که شود کاسه سر خاک انداز خيز و در کاسه زر آب طربناک انداز
حاليا غلغله در گنبد افلاک انداز عاقبت منزل ما وادي خاموشان است
بي مهر رخت روز مرا نور نماندست
بي مهر رخت روز مرا نور نماندست وز عمر مرا جز شب ديجور نماندست
هنگام وداع تو ز بس گريه که کردم دور از رخ تو چشم مرا نور نماندست
بيا که قصر امل سخت سست بنيادست
بيا که قصر امل سخت سست بنيادست بيار باده که بنياد عمر بر بادست
غلام همت آنم که زير چرخ کبود ز هر چه رنگ تعلق پذيرد آزادست
تا سر زلف تو در دست نسيم افتادست
تا سر زلف تو در دست نسيم افتادست دل سودازده از غصه دو نيم افتادست
چشم جادوي تو خود عين سواد سحر است ليکن اين هست که اين نسخه سقيم افتادست
برو به کار خود اي واعظ اين چه فريادست
برو به کار خود اي واعظ اين چه فريادست مرا فتاد دل از ره تو را چه افتادست
ميان او که خدا آفريده است از هيچ دقيقهايست که هيچ آفريده نگشادست
رواق منظر چشم من آشيانه توست
رواق منظر چشم من آشيانه توست کرم نما و فرود آ که خانه خانه توست
به لطف خال و خط از عارفان ربودي دل لطيفههاي عجب زير دام و دانه توست
خلوت گزيده را به تماشا چه حاجت است
خلوت گزيده را به تماشا چه حاجت است چون کوي دوست هست به صحرا چه حاجت است
جانا به حاجتي که تو را هست با خدا کخر دمي بپرس که ما را چه حاجت است
بيا و کشتي ما در شط شراب انداز
خروش و ولوله در جان شيخ و شاب انداز بيا و کشتي ما در شط شراب انداز
که گفتهاند نکويي کن و در آب انداز مرا به کشتي باده درافکن اي ساقي
حال خونين دلان که گويد باز
و از فلک خون خم که جويد باز حال خونين دلان که گويد باز
نرگس مست اگر برويد باز شرمش از چشم مي پرستان باد