المسیر الجاریه :
دلم رميده شد و غافلم من درويش
که آن شکاري سرگشته را چه آمد پيش دلم رميده شد و غافلم من درويش
که دل به دست کمان ابروييست کافرکيش چو بيد بر سر ايمان خويش ميلرزم
مجمع خوبي و لطف است عذار چو مهش
ليکنش مهر و وفا نيست خدايا بدهش مجمع خوبي و لطف است عذار چو مهش
بکشد زارم و در شرع نباشد گنهش دلبرم شاهد و طفل است و به بازي روزي
صحن بستان ذوق بخش و صحبت ياران خوش است
صحن بستان ذوق بخش و صحبت ياران خوش است وقت گل خوش باد کز وي وقت ميخواران خوش است
از صبا هر دم مشام جان ما خوش ميشود ري آري طيب انفاس هواداران خوش است
حال دل با تو گفتنم هوس است
حال دل با تو گفتنم هوس است خبر دل شنفتنم هوس است
طمع خام بين که قصه فاش از رقيبان نهفتنم هوس است
کنار آب و پاي بيد و طبع شعر و ياري خوش
معاشر دلبري شيرين و ساقي گلعذاري خوش کنار آب و پاي بيد و طبع شعر و ياري خوش
گوارا بادت اين عشرت که داري روزگاري خوش الا اي دولتي طالع که قدر وقت ميداني
اي همه شکل تو مطبوع و همه جاي تو خوش
دلم از عشوه شيرين شکرخاي تو خوش اي همه شکل تو مطبوع و همه جاي تو خوش
همچو سرو چمن خلد سراپاي تو خوش همچو گلبرگ طري هست وجود تو لطيف
اگر چه باده فرح بخش و باد گلبيز است
اگر چه باده فرح بخش و باد گلبيز است به بانگ چنگ مخور مي که محتسب تيز است
صراحي اي و حريفي گرت به چنگ افتد به عقل نوش که ايام فتنه انگيز است
دوش با من گفت پنهان کارداني تيزهوش
و از شما پنهان نشايد کرد سر مي فروش دوش با من گفت پنهان کارداني تيزهوش
سخت ميگردد جهان بر مردمان سختکوش گفت آسان گير بر خود کارها کز روي طبع
در عهد پادشاه خطابخش جرم پوش
حافظ قرابه کش شد و مفتي پياله نوش در عهد پادشاه خطابخش جرم پوش
تا ديد محتسب که سبو ميکشد به دوش صوفي ز کنج صومعه با پاي خم نشست
هاتفي از گوشه ميخانه دوش
گفت ببخشند گنه مي بنوش هاتفي از گوشه ميخانه دوش
مژده رحمت برساند سروش لطف الهي بکند کار خويش