المسیر الجاریه :
مهمان ناخوانده داستان

مهمان ناخوانده

شدت باد چنان زیاد بود که بی اختیار اشک از چشمانش سرازیر شده بود . باد اشکهایش را از گوشه چشمانش بسرعت بیرون می کشید و بر روی گونه هایش می لغزاند . توی دلش داشت خالی می شد ، درست مثل زمانی که با ماشین و...
داستان انگلیسی- فارسی داستان

داستان انگلیسی- فارسی

روزی همه دانشمندان مردند و وارد بهشت شدند،آنها تصمیم گرفتند تا قایم موشک بازی کنند ،متاسفانه انشتین اولین نفری بود که باید چشم می گذاشت. او باید تا 100 میشمرد و سپس شروع به جستجو میکرد.
داستان مردي که به زيارت امام حسين عليه السلام نمي‌رفت داستان

داستان مردي که به زيارت امام حسين عليه السلام نمي‌رفت

شخصي از بزرگان هند به قصد مجاورت کربلاي معلّي به اين شهر آمد و مدت شش ماه در آنجا ساکن شد و در اين مدت داخل حرم مطهر نشده بود و هر وقت زيارت حضرت امام حسين عليه السلام را اراده مي‌کرد، بر بام منزل خود...
درآستانه ي نوروز داستان

درآستانه ي نوروز

از کمرکش کوچه که گذشت، پسر بچه اي را ديد که يک تنگ آب با سه ماهي دوتا قرمز و يکي خاکستري در دست داشت، وبا شور وشوق به استقبال نوروز مي رفت. نگاه سرد و غمگين بهارک زيبا، تنگ بلور و سه ماهي کوچک را تا انتهاي...
ما را به میزبانی صیاد ، الفتی است... داستان

ما را به میزبانی صیاد ، الفتی است...

اگر این فکر مثل جرقه ای به ذهنش نزده بود ، شاید هیچگاه آن راز فاش نمی شد و قطعا من هم امروز آن را برای شما حکایت نمی کردم. ... از سادات بزرگوار نجف بود . دلی به وطن خویش داشت.
کاروان لندن داستان

کاروان لندن

مهمان بود ؛ اما نتوانست تعجب خويش را از ديدن اين صحنه پنهان کند . تازه از ايران رسيده بود و رسم و رسوم اينجا ، انگلستان ، که روزي بريتانياي کبيرش مي گفتند را نمي دانست!
عشق بازی با نام دوست داستان

عشق بازی با نام دوست

نشسته بود، و گوسفندانش پیش چشم او، علف های زمین را به دهان می گرفتند و می جویدند.صدها گوسفند، در دسته های پراکنده، منظره کوهستان را زیباتر کرده بود. پشت سرش، چند صخره و کوه و کُتَل، به صف ایستاده بودند....
رباب داستان

رباب

برعکس همه خانم هاي ديگر که با آرامش و لبخند وارد مي شدند، رباب سراسيمه و با عجله پريد تو و در را پشت سرش بست. نوازدش را به سينه فشرد، چادرش را مرتب کرد و با نگاه نگران دنبال جايي براي نشستن مي گشت.
اولين خواستگار داستان

اولين خواستگار

خواهرم مريم همه جا را تميز و مرتب و شسته و رفته بود. يک چادر گل گلي قشنگ هم سرش کرده بود. گوشه پرده پنجره آشپزخانه را کنار مي زد و هي بيرون را نگاه مي کرد. فکر مي کرد من نمي دانم چرا اين قدر زرنگ شده!...
تدبير وزير باهوش داستان

تدبير وزير باهوش

وَ إِنِ استَنصَرُوکُم فِي الدِّينِ فَعَلَيکُمُ النّصر؛ اگر گروهي از شما طلب ياري کردند بر شما لازم است که به ياريشان بشتابيد. سوره انفال، آيه72 پادشاه،با غرور فراوان بر کرسي اش تکيه داده بود و نوکران...