المسیر الجاریه :
نشانه ي قدرت و بزرگي در حال حاضر
يكي بود، يكي نبود. روزي قوچ، گاو و شتري در راهي عبور مي كردند و هر سه بسيار گرسنه بودند. در بين راه بند گياهي را ديدند؛ بندي كه مثل ريسمان، از علف به هم بافته شده بود. قوچ گفت: «دوستان، معلوم است كه اين...
داستانی درباره ضرب المثل هم خدا را می خواهد هم خرما را به قلم سید محسن موسوی آملی
مسعود پسر فعال و زرنگی است که همیشه مسابقات والیبالش را به نحوه ی احسنت بازی می کند و مدال های پشت سر هم می گیرد اما روزی که کارنامه مدرسه را دریافت می کند. با نمره های جدیدی رو به رو می شود!
كفش و درفش
بعضي ها همه فن حريف اند! سعي مي كنند همه كارها را خودشان انجام بدهند، تا نكند از آن ها پولي به ديگران برسد. مثلا يك كيلو شيريني نمي خرند و خودشان كلي وقت مي گذارند و بدون آن كه تخصصي داشته باشند به جاي...
شايعه
آب كه مي خورم، نگاهم به سمت بالاست. به سوي دستشويي آخري و لانه ي يا كريم روي ديوار آن. دو تا تخم گذاشته است به اندازه ي توپ تنيس. زنگ كلاس را مي زنند. مي دانم ياكريم هر جا باشد زنگ را مي شنود و مي نشيند...
روزي ات توي نماز نيست
مرد زاهد سر به كوه و بيابان گذاشت و چشم خود را به مردم، بازار و همه چيز شهر بست. او كه از قوم بني اسرائيل بود غاري را براي زندگي در بيرون از شهر انتخاب كرد. چيزي هم كه نداشت با خود ببرد؛ خودش بود، زهدش...
داستان هفته
زاينده رود آرام وخموش پلها را يکي پس از ديگري پشت سر مي گذاشت و مي گذشت. غروبي سرد و حزن انگيز بر پنجره قهوه خانه ي مشتي سايه انداخته بود. آدم هاي عابربودند وسرما وسکوت ونم نم باران بر امواج ملايم وساکت...
چون کوه
اما ...اما يادتون نره اگه خطتتون خرچنگ قورباغه اي باشه،همون کارگر امضادار حساب مي شه! ضمناً کارگر بچه سال هم دست به نقد احتياج نداريم. ولي هفته آينده يا شايدم هفته بعدش، يه سري جنس از خارج براي شرکت مي...
سرپناه
خودت که من رو خوب مي شناسي. من يکي اهل اين جور حرفا نيستم. به هيچ وجه زير بار فلک هم نمي رم. زير بار هيچ کس. اصلاً منت کشي توگروه خون ما نيست .از اولش هم نبوده.
از دالانهاي چت تا راهروهاي دادگاه
روي صندليهاي راهرو دادگاه كه نشسته بود، به اولين لحظهاي فكر كرد كه احساس كرده بود بهش علاقهمنده. هر چه فكر كرد، اون آدمي كه توي اون لحظه عاشقش شده بود، با ايني كه الان جلوي چشمش ميديد، كلي تفاوت داشت.
مريض اينترنتي
ساعت مثل هميشه سر ساعت شش به صدا درآمد. از جايش برخاست، سرش كمي گيج ميرفت؛ هنوز منگ پروندههايي بود كه ديشب تا دير وقت رويشان كار ميكرد. بعد از آنكه نانها را در تستر گذاشت و چاي ساز را روشن كرد، به...